کرمی مثل پالتوی تو

517 94 226
                                    


"تو کی هستی چشم سبز بی رحم؟"

بارون محکم به پنجره های اتاق برخورد می کرد و صدای باد تو گوش های الیور و زین می پیچید.

الیور رو به روی کتاب خونه زین ایستاده بود و به قفسه کتاب ها نگاه می کرد.
زین روی تخت دراز کشیده بود و به صدای الیور گوش می کرد.
صدایی که هر از گاهی یه متن و شعر کوچیک از کتاب ها رو واسش می خوند.

الیور به دفتر کوچیکی که گوشه قفسه بود نگاه کرد.
دفتر و برداشت و جلد مشکیِ ساده اش رو لمس کرد.

دفتر و باز کرد و یه تیکه از متنی که اونجا نوشته شده بود رو بلند خوند.
_از بین تموم قصه هایی که فراموششون کردی
من همین جام
من همین جام عشق من
گوشه اتاقت نشستم و به چشمای روشنت نگاه می کنم.

زین به سرعت از روی تخت بلند شد و دفتر رو از دست پسر گرفت.
الیور با چشمای متعجب به حرکت زین نگاه کرد
_چی شد؟

زین دستش رو به گردنش کشید و با لحن نامطمئنی گفت
+این دفتر خاطراته
الیور با هیجان گفت
_نمیشه بخونم؟ من عاشق خاطراتی هستم که نوشته میشن!

زین دفتر و تو قفسه گذاشت و دست پسر رو گرفت و با خودش لب پنجره برد.

بارون به کف خیابون برخورد می کرد و چراغ های خیابون استرند از بین قطره های بارون، محو، می درخشیدند.
زین دستاش رو دور کمر پسر حلقه کرد و چونه اش رو، روی شونه پسر گذاشت.

الیور نرم خندید
_ولی من فهمیدم که سرم رو گرم کردی تا دفترچه خاطرات رو فراموش کنم.
زین صورتش رو به گردن پسر مالید و عطر بنفشه های یاسی رنگ رو نفس کشید.

الیور با انگشت ساختمون رو به روی کافه رو نشون داد و پرسید
_اونجا چیه؟

زین پشت گردنش رو نرم بوسید
+یه کافه ی دیگه

الیور دستش رو، روی ساعد زین کشید.
همون دستی که دور کمرش پیچیده شده بود و قلب الیور رو زیر و رو می کرد.

الیور با لحن آرومی گفت
_به نظرت، تو اون کافه هم یه اتاقی وجود داره و دو نفر مثل من و تو اونجان و دارن بارون و تماشا می کنند؟

زین بوسه های بیشتری و به پوست گردنش هدیه داد
+نمیدونم شاید اونا هم مثل من و تو، همدیگر و بغل کردن و دارن همدیگر و صدا میزنن.

الیور سرش رو کج کرد و به چشمای پسر خیره شد
_چی صدا میزنن همو؟
زین به بارون خیره شد و چند لحظه درنگ کرد
+آبیِ بارونی من؟

الیور شونه هاش رو بالا انداخت و گردنش رو کج کرد تا بوسه های بیشتری و احساس کنه.

با ضربه آرومی که به در اتاق برخورد کرد زین و الیور آروم از هم فاصله گرفتند.
نایل آروم در و باز کرد و گفت
~بچه ها نمیخواستم مزاحمتون بشم، ولی کافه یه کوچولو شلوغ شده میایین کمک کنین؟

Strong. |zarry|Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora