صورتی مثل شالگردن تو

884 117 166
                                    


"کاش همیشه پنج شنبه بود "

خیابون استرند یکی از شلوغ ترین خیابون های لندن بود.
پر از کافه ها و رستوران هایی که تموم خیابون رو اشغال کرده بودند.
پر از آدمایی که تو روزای بارونی لندن، روزنامه ها رو روی سرشون می گرفتند و از قطرات بارون فرار می کردند.

با دیدن چراغ روشن اولین کافه، در کافه رو باز می کردند و هوای گرم و مطبوع و بوی قهوه داغ رو به جون می خریدند.

تو اواسط خیابون، تابلوی چوبی یه کافه چشم ها رو به خودش جذب می کرد.
پر از گلدون های رنگی و کتابای رو هم چیده شده بود.
اسم کافه رو تابلوی چوبی با خط قشنگی نوشته شده بود.

Violet Cafe

دور تا دور کافه پر از ریسه های روشن و میز های چوبی بود.
عطر مخلوط شده قهوه و صفحات قدیمی کتاب ها تو کافه پیچیده بود.

میز های چوبی پر از دختر ها و پسر های جوونی بودن که بعد از یه روز خسته کننده بقیه وقتشون رو تو بهترین مکانی که می‌شناختند می گذروندند.

اونجا جایی بود که بنفشه ها آواز می خوندند و ستاره ها لالایی می گفتند.
هر کسی که صدای خوبی داشت رو صندلی چوبی جلوی کافه می نشست و آوازی و به آدمایی که اونجا بودن تقدیم می کرد.

سه شنبه ها روز کتاب خوانی بود.
یکی داوطلبانه خط به خط کلمات و می خوند.
کافه تو دریای کلمات غرق میشد.
صدایی نبود جز خش خش برگ های کاغذ و رفت و آمد گارسون ها با لیوان های پر از هات چاکلت.

اونجایی جایی بود که رویاها به حقیقت می پیوست و بوسه ها طعم نسکافه می داد.

سرش رو روی کانتر گذاشته بود و به مشتری های کافه نگاه می کرد.
ساعت هشت شب بود.
صدای بارون تو گوش هاش می پیچید.
کافه شلوغ بود و صدای خنده ها و حرف زدن ها با هم مخلوط شده بود.
هوای بیرون سرد بود و گرمای کافه احساس خوبی و بهش می داد.

داشتن این کافه تنها چیزی بود که بهش افتخار می کرد.
رویاهای نوجوونیش تو داشتن یه کافه خلاصه میشد.
برای همین کافه وایلت تنها دارایی اون بود.
تنها چیزی که عاشقانه برای ساختنش تلاش کرده بود.
برای داشتن وایلت از خیلی چیز ها گذشته بود.
روزای آزاد نوجوونی...

زین ،تو یه خانواده متوسط بزرگ شده بود.
همیشه برای داشتن هر چیزی خودش تلاش کرده بود.
مستقل بود و یاد گرفته بود که باید برای داشتن هر چیزی مبارزه کرد و عقب نکشید.
زندگی برای زین توی تلاش کردن و رسیدن خلاصه میشد.
چون از نظر اون تا زمانی که تلاش کردن وجود داره زندگی معنا پیدا میکنه و این همون جسارت و قوی بودنه.

سرش رو از روی کانتر بلند کرد و به نایل خیره شد.
نایل بهترین دوستش و کسی بود که بهترین دونات های دنیا رو درست می کرد.
کافه وایلت به دونات های شکلاتیش معروف بود.

Strong. |zarry|Where stories live. Discover now