خاکستری مثل دیوار خونه تو

459 96 122
                                    

"به مرز جنون می رسم کنارش. "

ساعت دوازده ‌شب بود.
خیابون ها خلوت و تاریک بودند و بخاطر بارونی که باریده بود، زمین خیس و سرد بود.

با هر قدمی که بر می داشت بوی بارون و احساس می کرد.
هوای سرد و خنک به صورتش برخورد می کرد.
چند وقت بود که از کافه وایلت بیرون نیومده بود؟

چند وقت بود که قدم نزده بود و خیابون ها رو طی نکرده بود؟
آسمون شهر کِی این قدر تاریک شده بود؟
شهر کِی این قدر غریب شده بود؟

قدم هاش رو آروم بر می داشت.
دلش برای بلوک های کنار خیابون و اسم کوچه ها تنگ شده بود.
دلش برای تنفس هوا تنگ شده بود.
تو کافه همیشه بوی نسکافه و سیگار می داد.
اما خیابون ها بوی آدما رو می دادند.
بوی حرف ها، قدم ها، زندگی ها...

دستاش و تو جیب هودی مشکی اش فرو کرده بود.
و با چشماش ساختمون ها رو می کاوید.

صدای زنگ گوشیش رو تو خیابون خلوت به خوبی می‌شنید.
گوشیش و از جیبش در آورد و چند ثانیه گوشی رو تو دستاش نگه داشت.
گفته بود که باهاش تماس نگیرن!

گوشی یک ریز زنگ می زد و افکار درهمش رو آشفته تر می کرد.
با بی حالی تماس و وصل کرد و بدون حرف زدن به صدای پشت خط گوش کرد.
~زین... کجایی تو؟ میدونی چند بار من و نایل باهات تماس گرفتیم؟ نمیگی نگران میشیم؟ اصلا یه لحظه هم به ما فکر میکنی؟

زین چشماش رو بست و هوا رو عمیق نفس کشید.
+لیام...

صدای لیام تو کسری از ثانیه مهربون شد.
~جانم؟ کجایی زین؟ بیام دنبالت ؟
پسر خسته زمزمه کرد
+نه...

لیامش...
لیام روزای نوجوونیش چی میدونست از حال زین؟
چی میدونست از پاهایی که می لرزید و قلبی که پر از تشویش بود؟

~زین حداقل بگو چیشده... نایل جوابمو نمیده ،میگه خودت باید برام تعریف کنی!

ماه از لا به لای ساختمون ها معلوم بود.
نگاه زین خیره به ماه....
ذهنش درگیر صدای لیام...
و قلبش اسیر اون بنفشه خوشرنگی بود که مسبب این حالش بود.

صدای لیام همچنان تو گوش هاش می پچید
~لیامت دیگه همدردت نیست؟

لیام همدرد بود.
همیشه همدرد بود.
هر لحظه، تو گذشته لیام همدرد بود.
حتی جایی که رفت و رها کرد هم همدرد زین بود.

چرا انتهای صداش می لرزید؟
+لیام یه آدرس ازت میخوام
~هر چی تو بخوای!

زین به ساعت توی دستش نگاه کرد.
دیر وقت بود.
اما تو اون لحظه برای زین دیر وقت بودن اهمیتی نداشت.
+آدرس خونه شان و هری رو میخوام!

لیام با تعجب به چهره نایلی که کنارش ایستاده بود نگاه کرد و آروم لب زد
~آدرس خونه شان و هری رو میخواد!
چشم های نایل غمگین و گرفته بود.
~چیزی نپرس و لطفا آدرس و بهش بده، بعدا برات توضیح میده همه چیز رو!

Strong. |zarry|Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon