نارنجی مثل کیک هویج تو

579 99 119
                                    

"بوی بنفشه ها رو دوست دارم"

کافه وایلت قرار بود شلوغ تر از همیشه باشه.
برنامه کافه بهم ریخته بود.
همیشه سه شنبه ها روز شعر خوانی بود.
جمعیت زیادی به کافه میومدن و کافه پر از بوی نسکافه و قهوه میشد.

بلند بلند شعر میخوندن.
می رقصیدن و عاشق هایی که اونجا بودن هم رو می بوسیدند.

اما برعکس هر هفته امروز پنج شنبه بود و برنامه شعر خوانی قرار بود تو کافه برگذار بشه.

ساعت دوازده ظهر بود و زین از خستگی رو یکی از کاناپه های کافه دراز کشیده بود.
از ساعت هفت صبح مشغول رسیدگی به کار ها بود.

کافه رو تمیز کرده بود.
شیشه ها و میز ها رو دستمال کشیده بود.
کتاب های شعر جدید رو، تو قفسه ها چیده بود.

کیک شکلاتی و کیک هویج پخته بود و حالا منتظر رسیدن نایل بود.
با صدای باز شدن در کافه، چشم هاش رو باز کرد و به پسر چشم آبی نگاه کرد.

دستش کیسه خرید بود و به نفس نفس افتاده بود.
کیسه های خرید رو روی کانتر گذاشت و با صدایی بلند به زین سلام کرد.

زین از روی کاناپه بلند شد و به سمتش رفت.
روغن و خامه خریده بود و گلدون برای کاکتوس های جدید.

لبخند ملایمی زد و گونه نایل رو بوسید.
+حالت چطوره؟
نایل همون طور که وسایل درست کردن دونات رو آماده می کرد جواب داد
~من خوبم و یه خبر های خوبی هم برای تو دارم.

زین ابرو هاش رو بالا انداخت و پرسید
+چه خبری؟
نایل با شوق دستاش رو بهم مالید و خامه صورتی رو از تو یخچال بیرون آورد.
~یه خبر خیلی خوب!

زین با کلافگی بهش نگاه کرد و روی کانتر نشست.
یه توت فرنگی توی دهنش گذاشت و با دهن پر غر زد
+نایل بگو دیگه!

نایل خنده شیطنت آمیزی کرد و با هیجان خبر رو فریاد کشید
~لیام برگشته!

توت فرنگی توی دهن زین باقی موند و اون بدون جویدن به نایل خیره شد.
آب دهنش رو قورت داد و با صدای ضعیفی پرسید
+لی.. لیام برگشته؟

نایل خندید و با تکون دادن سرش تایید کرد.
زین چند ثانیه به خیره نگاه کردن ادامه داد و بعد با هیجان غیر قابل وصفی نایل رو به آغوش کشید.
+این یعنی میخواد بمونه؟ دیگه بر نمی گرده؟ اصلا تو از کجا خبر داری؟

نایل دونات های آماده شده رو توی ظرف مخصوص ریخت و گفت
~از اون جایی که من با هانا ارتباط دارم خبر دوست پسرش رو هم دارم مسلما.

زین دستمال خیسی و برداشت و روی کانتر کشید.
+هانا دیگه چیزی نگفت؟ خودش هم داره میاد؟
~اون جوری که هانا تعریف می کرد انگار اول لیام میاد و بعدا خودش. کارایی هست که باید تو نیویورک انجام بده و بعد اونجا رو ترک کنه و به لندن بیاد.

Strong. |zarry|Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt