" من هیچکسم! تو کیستی؟¹ من عمهتم عزیزم!"
من گفتم و جواد با شک بهم نگاه کرد."چیه؟!"
داد زدم. "شعر داره منو دیوونه میکنه. توی متن اصلیش از nobody استفاده کرده ولی حس میکنم وقتی ترجمهش میکنم یجوری میشه."کنارم ایستاد، دستش رو روی صندلیم گذاشت و کمی خم شد تا راحتتر ترجمهم رو بخونه.
"تو داری زیاد وسواس بخرج میدی، این ترجمه واقعا خوبه."
روی پاشنه چرخید، به میز تکیه داد."یه خبر دارم!"
جواد با ذوق گفت."امشب توی کاباره میامی² اجرا دارم!"
حدس میزنم از خوشحالی چشمای آبیتیرهم درشت شد. فاطی جیغ کشید میدونم به چی فکر میکنه ولی محاله بزارم اون نور رو بگیره.
"تبریک میگم!"
با خنده گفتم، مشت آرومی به شونهش زدم و بغلش کردم.
جواد مشکوک نگاهم کرد و پرسید: "تو هنوز خودتی یا فاطی-"
لعنت بهت جواد، نزدیک بود نور رو از دست بدم. صبر کن ببینم، اون فاطی رو میشناسه؟"فاطی رو از کجا میشناسی؟"
"نهتنها فاطی رو می شناسم، اینم میدونم که تو فروغ نیستی. وقتی بچه بودیم، چند وقت بعد از مرگ آقای انتظام، فاطی روی کار اومد و همه چیز رو برام تعریف کرد. اینکه تو فروغ نیستی هم از رفتارت و حرفای دایه فهمیدم."پس این عوضی تموم مدت میدونسته و من مجبورم بود نقش بازی کنم. لعنت به همهشون.
__________________________
¹ شعر از امیلی دیکنسون
² یکی از کاباره های معروف تهران قبل انقلابسلام
همونطور که احتمالا تا حالا حدس زدید، فروغ اختلال تجزیه هویت داره و راوی داستان و فاطی هویت های دیگهشن
البته هویت فروغ از بین رفته و فقط روای داستان و فاطی باقی موندنبرای کسایی که نمیدونن:
اصطلاح گرفتن نور برای وقتی استفاده میشه که هویت های دیگه جایگزین بشن
و اینکه معمولا هویت ها از خاطرات دیگری خبری ندارن مثلا همین موضوع که راوی نمیدونست فاطی همه چیز رو به جواد گفتهخب اگه سوالی داشتید بپرسید، نظرتونم بگید^^
YOU ARE READING
فروغ!
Short Story[Completed] زمان چطوری میگذره؟ تاحالا بهش دقت کردی؟ او میگه آروم میگذره چون وقایع دیشب انگار چندصد سال پیش رخ داد و من میگم سریع میگذره چراکه انگار همین دیشب بود که اون بدبختِ نیمهجون رو در ناکجا دفن کردیم. از مجموعه داستان های "سمفونی درد"