20

600 71 207
                                    

کول را که همچنان خواب بودو الایژا خوابوند رو تخت و بعد از لباس پوشیدن و پوشوندن به کول، با الایژا رفتیم طبقه پایین تا چیزی بخوریم. وارد آشپزخانه شدیم و الایژا صندلیو برام کشید بیرون که گفتم

ک : رو کانتر ( اوپن) میشینم.

ال : میتونی بری یا کمکت کنم؟

ک : اگر بغلم کنی و بزاریم رو کانتر که یه شوهر نمونه ای.

الایژا با خنده سرشو تکون داد و بغلم کرد و گذاشتتم رو کانتر و بعد رفت سمت یخچال و گفت

ال : اواکادو، سالاد میوه، پنکیک، نوتلا، مربا، تخم مرغ، تست، کدوم؟

ک : سالاد میوه که توش اواکادو داشته باشه با تست چدار و تخم مرغ عسلی و پنکیک با نوتلا و مربا.

قیافه وحشت زده الایژا را که دیدم از خنده پهن شدم رو کانتر و کم بود از پشت بیوفتم که الایژا سریع اومد جلو کمرم را گرفت. من و کول همیشه در معرض افتادن از اینجاییم.

ال : مسیح خودت نجاتم بده. کمبود بیوفتی. حواست کجاست اخه؟ مسموم میشی اگر همه اینارو باهم بخوری که.

ال : نه مسموم نمیشم دلم میخواد همرو بخورم.

ال : مطمنی؟! مسموم بشی من میدونم و تو.

ک : مطمئنم. خیلی گرسنمه بدو بدو ددی.

ال : الان از زبون خودت گفتی ددی یا از زبون فندوق؟

الایژا را کشیدم جلو و دماغمو مالیدم به دماغش و گفتم

ک : از زبون خودم گفتم ددی. ددیمی دیگه مگ نه ددی هات من؟

الایژا با عشق تو چشمام نگاه کرد و لباشو گذاشت رو لبم و با عشق مکید و منم همین همراهی کردم. بعد از یه بوسه کوتاه از هم جدا شدیم و الایژا همونجور که میرفت تا تمام درخواست های منو انجام بده گفت

ال : خب شیر کاکائو میخوری بدم تا آماده بشه صبحانه؟

ک : آره بده. توش مارشمالو هم بزار. برای کول هم تو شیشه شیرش درست کن تا بیدار شد بدیم بخوره.

الایژا سرش را تکون داد و بعد از دادن شیر کاکائوم بهم شروع کرد به حاضر کردن صبحانه .

اخرای شیر کاکائوم بود که صدای در عمارت اومد و الایژا رفت تا درو باز کنه. با شنیدن صدای استفن و دیمن سرم را چرخوندم.

ک : سلام خوش اومدین صبحتون بخیر.

استف : سلام همچنین.

د : خوبی؟

ک : آره خیلی بهترم.

استف : خب اوم بچه چطوره؟

ال: از ما که خیلی بهتره. حسابی بهش خوش میگذره.

دیمن با خنده گفت
د : چطور؟

ال : هیچی فسقلی هوس کلی غذا کرده و من مسئولم تا درست کنم.

Vampire Brothers * (MPREG) Where stories live. Discover now