5

798 112 48
                                    

Stefen Pov:
خودشم نمیدونست که چرا خواست اون حرفارو به دیمن بگه ولی دلش میخواست به دیمن بفهمونه که نمیتونه زیر زیرکی کاری انجام بده و فکر کنه
 استفن از
هیچی خبر دار نمیشه،و اینکه  البته بازم که فکرشو میکرد این غیر ممکن به نظر میرسه اگر دیمن به یاد اون،
 اون کار را انجام داده باشه در هر صورت من با الینا هستم و خیلی هم دوستش دارم و قرار هم نیست حسم به الینا تغیر کنه .

گوشیمو برداشتم تا به الینا پیام بدم که فردا بیاد عمارت، دلم براش خیلی تنگ شده .

________________________________

وقتی چت کردنم با الینا تمام شد گوشیم و گزاشتم  کنار و تصمیم گرفتم برم طبقه پائین.

 وقتی رفتم پائین دیمن را دیدم که داشت خون میخورد و چشمایه اقیانوسیش حالا تبدیل به سیلی از خون شده بود . انگار زیاد حالش خوب نبود، سعی کردم دیگه چیزی از  اون موضوع  به روش نیارم تا حالش بدتر نشه .

وقتی خون را دیدم منم گشنم شد و تصمیم گرفتم منم برم از انبار خون بیارم،.من با خوررن خون انسان موافق نیستم ینی درواقع دوست ندارم از گردن یا مچ انسانی خون بخورم حتی اگر اون فرد خودش راضی باشه بنظر من این اسیب رسوندن به انسان ها است برای همین همیشه سعی میکنم یا خونه کیسه ای  بخورم یا هم که همون خون حیوان ها را .

وقتی رفتم از انبار خون اوردم رو مبلی که رو به روی دیمن قرار داشت نشستم و لبه کیسه خون را پاره کردم و با ولع شروع کردم به خوردن .

احساس میکردم کم کم انرژیم داره بیشتر و بیشتر میشه و دلم میخواست یزره انرژیمو تخلیه کنم ولی تصمیم گرفتم چشمام را ببندم و سرم را تکیه دادم به پشتی مبل .

تو افکارم غرق بودم که نفسای فردی را رو گردنم حس کردم  ولی چشمام را باز نکردم چون فهمیده بودم اون فرد دیمنه میخواستم ببینم میخواد چی کار بکنه یا چی بگه.

 وقتی خیسی لباشو رو ترقوه ام حس کردم برق از سرم پرید اون داشت چیکار میکرد!!!!؟ داشت گردنمو میبوسید؟! اوه شت نه

هم دلم میخواست بلند شم برینم بهش هم میخواستم ببینم در ادامه میخواد چیکار کنه واقعا نمیدونستم چیکار کنم ولی تصمیم گرفتم هیچ حرکتی نکنم .

مرتیکه فاکر با این کاراش، اون از بوسیدنش اونم از کاره تو حمامش اینم از این معلوم نیست فازش چیه
ول کن هم نیست بیشعور

تمام گرنمو پراز بوسه هاش داشت میکرد و شتتتت این احمق مستههههه؟!چرا زودتر نفهمیده بودم الان قشنگ بوی الکلشو حس میکنم

پس برای همین عینه وحشیا شده عوضی، صبر کن فردا برسه میدونستم چیکارش کنم این فاکرو

با خودم گفتم الان دیگ به خودش میاد ولی وقتی دستشو تو یقه لباسم حس کردم دیگ تحملم تمام شد و پرتش کردم رو زمین و از جام بلند شدم شروع کردم به حرف زدن

Vampire Brothers * (MPREG) Where stories live. Discover now