69

373 27 68
                                    

کاور🥹💕

Damon :

د: استفنننن ایمیل دادن که پروازمون افتاده جلو تا نیم ساعت دیگه باید فرودگاه باشیم بدو آماده شو

استف: چی؟! چرا اینقدر زود!

د: نمیدونم بدو آماده شو از پرواز جا بمونیم بفاکت میدم

استف: متاسفم برات که آدم‌ نمیشی. من لباسام خوبه ساکم هم جمع کردم تو باید عجله کنی نه من

د : شت لعنتی

بدو بدو از اینور خانه میرفتم اونور و همه چیو میچپوندم تو چمدان . سریع ده دقیقه ای دقیقه ای همه کارامو کردمو دویدم پایینو کلید خانه رو دادم به نگهبان تا بده به صاحب خانه و یه تاکسی گرفتم منتظر شدم استفن بیاد پایین. با اومدنش سریع راه افتادیم.

د: مدارکو برداشتی ؟

استف: آره نگران نباش

سر تکون دادمو از راننده خواستم سریعتر بره.

با رسیدنمون به فرودگاه سریع کار‌ های ضروریو انجام دادیمو رفتیم دم گیت . بعد از رد شدن از گیت یه نفس راحت کشیدم.

د: آه گاد ترسیدم جا بمونیم

استف: حالا جا میموندیم چی میشد ؟ یک روز عقب تر میوفتاد رفتنمون

یا حرص گفتم

د: چی ؟! اصلا! چطور میتونی همچین چیزی بگی ؟ حتی یک روز دیگه هم از نیکلاوس و برادر زاده هام نمیتونستم دور باشم . از الان دارم ثانیه شماری میکنم زودتر بغلشون کنم عزیزای دلمو.

استف: الان من حق دارم حسودی کنم؟

د: نه

استف: اون وقت چرا ؟!

د: چون خب قلبم ۳ قسمته . یک قسمت تو یک‌ قسمت نیکلاوس یک قسمت برادرزاده هام

استف: توقع داشتم بگی دو قسمت قلبت منم

د: خیلی حسودی ولی همینجوریتو دوست دارم. از دلت در میارم بیا بریم

بعد از رفتن‌ داخل هواپیما و پیدا کردن صندلیمون با خیال راحت نشستیم و مشغول شدیم تا این‌ پرواز تمام بشه و به عزیزای دلم برسم. بعد از خوردن غذایی که برامون آورده بودن یه فیلم برای خودم گذاشتم تا ببینم. مقصد اول ما نیویورک بود و بعد از اون دوباره یه پرواز دیگه داشتیم تا برسیم به نزدیک ترین جا به مقصد نهایی و حدودا رو هم‌ رفته ۱۰ ساعت طول می‌کشید.

وسط پرواز بود و هرکاری کرده بودم ولی باز ساعت نمی‌گذشت و کلافه شده بودم. نگاهمو دادم به استفنو یهو لباشو بوسیدم.

استف: اوه چه یهویی!

د: کلافه شدم

استف: منم . دیگه دوست ندارم هیچ وقت این همه مسیر طولانیو سفر کنم حتی برای تفریح

Vampire Brothers * (MPREG) Where stories live. Discover now