kookmin
Genre: Angst
______________________درد بند بند وجودشو پاره کرده بود و خون، با هر سرفه ای دستکش چرمشو بیش از پیش قرمز میکرد. بدن بی جون و زخمیشو بالاتر کشید تا کمرش دیوار رو به خوبی به عنوان تکیه گاه حس کنه که از روی دردِ شکمش، بی اختیار ابروهاش به هم گره خورد و چشماش بسته شد.
صدای رگبار تیر، حتی لحظه ای هم متوقف نمیشد!از همون اولش هم عجیب بود. اینکه رئیسشون برای چنین ماموریت ساده ای، به همشون دستور داده بود تا به درستی به پایان برسوننش. حالا، تو این ماموریتی که فقط با دو نفر از اعضای تیمش هم میتونست به پایان برسه، رکب خورده بود!
داشت مرگ دوستاشو لحظه به لحظه میدید و نمیتونست کاری کنه. تیرایی که بدنشو سوراخ کرده بود، دیگه بهش چنین اجازه ای نمیداد! حالا تنها چیزی که براش بیشترین اهمیت رو داشت، زنده موندنِ جیمین بود.
بی سیمش رو بالا اورد و دکمه ی بغلشو فشار داد: کِی میرسی؟
_ طاقت بیار جئون.. یکم دیگه طاقت بیار..
تنها امیدی که تو این گرداب تیر و خون داشت، دوستی بود که داشت با تمام تلاشش هلی کوپتر رو بهشون میرسوند تا شاید.. شاید که بتونن تعدادی رو از این محوطه بیرون ببرن.
تنها تمایزِ آشکاری که بین تیمش و تیم مقابلش، که لباس مامورهای مخفیِ پلیس رو پوشیده بودن و دور تا دور محوطه رو محاصره کرده بودن وجود داشت، لوگوی تفنگ سفید رنگِ مخصوص گروهشون بود که پشت جلیقه های مشکیشون طراحی شده بود.
چشماشو باز کرد که میانگ رو درحالی که یکی از مبارزهای دشمن با چاقو بهش حمله میکرد دید. تفنگشو بالا اورد و مستقیم به مغزش شلیک کرد!میانگ نفس حبس شدش رو به یک باره آزاد کرد. سرشو بالا اورد و به کاپیتانش که رو به روش به دیوار تکیه داده بود و زمین زیرپاش از رنگ خاکی به رنگ خون دراومده بود، نگاه کرد. اجازه نداد درد و سوزش خراش چاقو به بدنش غالب بشه. بدنشو حرکت داد و خودشو به قدرتمندترین عضو تیمشون، کاپیتان جئون جونگ کوک رسوند.
_ کاپیتان...
به سرعت دستشو گرفت تا روی شونش بذاره و بلندش کنه که جونگ کوک مقاومت کرد: میانگ.. جیمین رو پیدا کن..
دوباره سرفه ای کرد و قطره های خون بیشتری دهنش رو خون آلود کرد: تا ده دیقه ی دیگه هلی کوپتر میرسه.. افراد رو جمع کن و... اِهم اِهم...پشت کامیون منتظر بمونید.._ اما..
جونگ کوک: این یه دستوره میانگ!
دستشو بالا اورد و یقه ی جلیقه ی پسر کوچیک تر رو گرفت: مطمئن شو جیمین سالم از این جهنم بیرون میره.. لط...+ جونگ کوک!!
سرشو چرخوند و به جیمین که خودشو بهش رسونده بود، چشم دوخت. بدون اینکه نگاهشو از پسر مورد علاقه و سخت کوشش بگیره گفت: افراد رو جمع کن! من جیمین رو میارم..
YOU ARE READING
Kookmin Collections Story
Fanfictionسناریو وانشات های کوکمینی با ژانر و محتواهای متفاوت 🔞💦🥀🌈 #Nil