Scenario ( Don't Leave Me )

2K 135 28
                                    

kookmin
Genre: Angst
____________________

با اضطراب و دلهره سوار تاکسی شد و مقصد رو به راننده گفت. نمیتونست باور کنه که حقیقت داره. هنوز خودشو برای این لحظه آماده نکرده بود.. اصلا هنوز وقتش نرسیده بود. چطور میشد که تمام آدمای مهم زندگیش انقدر راحت بخوان ترکش کنن؟!

هنوز به اندازه ی کافی باهاش عاشقی نکرده بود.. هنوز به اندازه ی کافی گذشته ی تلخشون رو شیرین نکرده بود.. هنوز به اندازه ی کافی جدایی چند سالشون رو با هم آغوشی جبران نکرده بود... هنوز به رویاهای بهم وصل شدشون نرسیده بودن... هنوز به خیلی از هنوزهاشون نرسیده بودن!
اونا میخواستن خیلی بیشتر از این هنوزها باهم بمونن.

اما حالا چیشده بود؟
داییش چه پیامی بهش داده بود؟
جیمینش روزای آخرش رو میگذرونه؟
باید عمل کنه؟
دلش میخواست خانواده ی زن داییش رو لعنت کنه که بیماری قلبی بینشون ارثی بود.
اصلا چرا جیمین پسر داییش بود؟ چرا پسر خالش نبود که این بیماری کوفتی رو نداشته باشه؟ چرا جیمین باید به خاطر بیماری قلبی تو سن 23 سالگی اینقدر درد بکشه و نهایتش با سختی و عذاب چشم هاشو برای همیشه ببنده؟!
تمام این ها جونگ کوک رو عذاب میداد.

" رسیدیم اقا! "

بعد از پرداخت پول با عجله پیاده شد.
بدون تلف کردن وقت بعد از باز شدن در از حیاط بزرگ گذشت و بدون اتلاف وقت به درِ بزرگ ویلای داییش کوبید.
دلهره و استرس بود یا هر چیزی، باعث شده بود ثانیه به ثانیه براش عذاب اورتر از لحظه ی پیشش شده باشه. وقتی ویلا انقدر بزرگ باشه طبیعیه که وقتی کسی در میزنه یکم طول بکشه اما جونگ کوک عقل و منطقش رو از دست داده بود و  تمام این معطلی هارو نشونه ی بد برای خودش در نظر گرفته بود.
میترسید قبل اینکه دوباره بتونه چشمای زیبا و پرستیدنیش رو ببینه، برای همیشه اون دوتا مرواریدهای درخشان رو از دست بده.

بی هیچ صبری مدام به در میکوبید. منتظر بود این در لعنت شده هرچی زودتر باز بشه.
الان هیچ چیزی نمیتونست جلوی حس بدش رو که لحظه به لحظه مغزش رو تصرف میکرد رو بگیره.

با باز شدن در و نمایان شدن جیمین بغض کرده صداش کرد: جیمین...

جیمین که از دیدن یهویی جونگ کوک جا خورده بود، به سرعت چهره ی درهمش رو پشت چهره ی خندونش مخفی کرد اما بالا و پایین رفتن سینش از نفس های منقطعش رو نتونست پنهون کنه.

_ اوه جونگ کوکا... تو اینجا چیکار میکنی؟

میدونست پسرعمش انقدر درگیر دانشگاه و پروژه های گروهیش هست که وقت نداشت الان، این وقت ظهر، به دیدنش بیاد. نگاه نگرانش چیز دیگه ای رو به جیمین میگفت.

جونگ کوک پاهای لرزونش رو حرکت داد و از یک دونه پله ای که وجود داشت بالا رفت و داخل شد.

Kookmin Collections StoryWhere stories live. Discover now