Scenario ( My Only Wish )

1.5K 106 23
                                    

Couple: kookmin
Genre: Drama
_____________________

_ تنها آرزویی که میخوام لمسش کنم..

با شنیدن صداش که سکوت بینشون رو شکسته بود، سر چرخوند و به پسر کوچیک تر که به دریای مقابلش خیره بود؛ نگاه کرد‌. این پسر مو طلایی که شلوار و لباس سفید به تن داشت، بر خلاف تیپ روشنش، زیادی ناامید و درگیر به نظر میرسید.

_ آرزویی که ناخواسته تو خونه ی آرزوهام جا خوش کرد و به خودش اجازه ی فرمانروایی تو قلمرو آرزوهام داد.

پسر بزرگتر بی اراده زمزمه کرد: آرزو...

_ رنگِ آرزوهای دیگمو کمرنگ کرد و خودش شد تنها و بزرگ ترین آرزوم و حالا... من میترسم برای به دست اوردنش اقدام کنم...

به طرف سنگینی نگاهِ کنارش سر چرخوند و به چشم هایی که میپرستیدشون خیره شد: چیکار کنم جونگ کوک؟

پسر موخاکستری با مهربونی لبخندی زد: بهت اطمینان میدم که اگه فکر میکنی میتونی براش اقدام کنی ولی انجامش ندی، تا آخر عمرت پشیمون میشی جیمینی!

جیمین باید دوباره اعتراف میکرد که اون لبای خوش فرم چقدر قشنگ به سمت بالا منحنی میشدن! ولی بیشتر از این نباید به اون صورت نگاه میکرد چون تضمینی نبود اشکاش رو گونه هاش سر نخورن. لبخند شکسته ای روی لباش نشوند و نگاهشو به حلقه ی نقره ای انگشت کشیده ی دست چپ پسر بزرگ تر داد.

_ حتی اگه بدونم آخرش شکست میخورم؟

بر خلاف انتظارش، جونگ کوک سکوت کرد. بغضی که داشت دیواره های گلوشو خراش میداد رو قورت داد. بلند شد و بی هیچ حرفی در امتداد دریا، پاهاشو روی شن های ساحل به حرکت دراورد و اجازه داد باد ملایمی که از سمت دریا میومد بهش کمی حس آرامش بده. حتی دستی به شلوار سفیدش هم نکشید تا شن های چسبیده به کتونش رو پاک کنه. از دست و پا زدن تو تلاطم عشقی که داشت روز به روز تو قلب و ذهنش بزرگتر میشد، خسته بود.

جونگ کوک با وجودی که عشق قدیمیشو از دست داده بود، حلقشو هنوز نگه داشته بود که نشون میداد هنوز هم همون دوران گذشتشو دوست داره و نمیخواد به راحتی فراموشش کنه. چطور میتونست به جونگ کوکی که هنوز هم عکس معشوقش روی میز اتاق کارش بود اعتراف کنه؟!

+ تو باید برای آرزوهات تلاش کنی!

صدای مردونش که از نزدیک به گوش میرسید باعث شد بی اراده توقف کنه. جیمین روز به روز دربرابر این پسر 25 ساله، سست تر میشد.
جونگ کوک با همون آرامشی که دنبال پسر کوچیک تر راه افتاده بود، مقابلش ایستاد. حلقشو از انگشتش بیرون اورد، تو کف دستش گذاشت و همونطور که بهش خیره بود، به آهستگی گفت: اون روزی که حسرت تو دلت خونه میکنه، سرزنش مثل خوره به افکارت چنگ میزنه.

حرکت مواج آب بزرگ تر شد و به راحتی نصفی از کفشای دوپسر جوون رو خیس کرد ولی برای هیچکدوم مهم نبود.

Kookmin Collections StoryDonde viven las historias. Descúbrelo ahora