Scenario ( Paromise )

2.4K 123 18
                                    

Kookmin
Genre: Tragedy

________________

آروم روزی زمین خیس قدم برمیداشت. چیزی رو حس نمیکرد. قطرات درشت و تند بارون رو که لحظه به لحظه بدن خیسش رو خیس تر میکرد رو حس نمیکرد. متوجه نبود تو چه خیابونیه یا الان ساعت چنده... حتی نمیدونست چند ساعته که داره بی هدف به سمت جلو قدم برمیداره..حتی نمیدونه که اصلا کجا باید بره.
مگه مقصدی هم داشت؟
مگه کسی رو داشت؟
مگه‌ میتونست بیشتر از این دووم بیاره؟

دیگه اشکاش زیر بارون محو شده بودن..
دیگه اگه کسی از کنارش رد میشد متوجه ی گریه کردنش نمیشد..
هیچکس متوجهش نمیشد.

بهش قول داده بود که هیچوقت ترکش نمیکنه....
حالا تنها شده بود..اونقدر بدنش سرد بود
که سرمای سوزاناک رو حس نمیکرد.
قدم هاش لحظه به لحظه سست تر میشد. هنوز نمیتونست باور کنه به این راحتی ترکش کرده.. هنوز نمیتونست باور کنه که به همین راحتی تنها شده.. هنوز نمیتونست باور کنه که به همین سادگی دلیل نفس کشیدنش رو از دست داده...

همش توی دوساعت اتفاق افتاد.
دوساعتی که خیلی خیلی سریع گذشت.
انگار که ساعت برای رسیدن به زمان مرگ عجله داشت.. اما حالا...انقدر زمان کند بود... انقدر دقیقه ها آروم از هم پیشی میگرفتن که انگار با تمام توانشون فریاد میزندن:
"توهم بهتره این دنیا رو ترک کنی".

چرا ترک نکنه..وقتی دیگه دلیلی برای زندگیش نداشت.. وقتی امیدی نداشت.. وقتی حس خفه بودن میکرد و نمیدونست چطور خودشو آروم کنه .. دیگه کسی نبود که وقتی گریه میکرد با آغوش گرمش آرومش کنه..

" + بهم قول بده جونگ کوک..بهم قول بده تنهام نمیذاری.

_ جیمین این حرفا چیه، معلومه که هیچوقت دلیل زنده بودنم رو ترک نمیکنم.

+ خب پس قول بده!

جیمین انگشت کوچیکش رو جلو برد و منتظر به جونگ کوک نگاه کرد.
جونگ کوک به قیافه ی کیوت جیمین نگاه کرد. انگشت کوچیکش رو دور انگشت جیمین حلقه کرد و انگشت شستش رو به انگشت شست جیمین چسبوند.

_ راضی شدی بیبی؟

جیمین دستشو دور کمر جونگ کوک حلقه کرد و خودشو به بدن مردش فشرد.

+ الان آره.. چون میدونم هیچوقت زیر قولت نمیزنی.

و لبخند شیرینی زد. جونگ کوک با دیدن چشم های خندون جیمین و چهره ی شادش، لبخند بزرگی زد. لبشو به پیشونی پسر چسبوند و عمیق بوسید.

جیمین غرق لذت آرامشی که دریافت میکرد چشماش رو بست و گفت:
من از فردای بدون تو میترسم...من از سیاهی میترسم.. من روشنایی رو فقط با تو حس میکنم کوک.

_ پس تا اخر عمرم تنهات نمیذارم جیمین. "

درسته ...
بهش قول داده بود که هیچوقت ترکش نمیکنه..... تا زمان مرگش....

حالا که فقط یک هفته از قولشون میگذشت، جونگ کوک ترکش کرده بود.
با تصادفی که هیچکس انتظارش رو نداشت.
تصادفی که هم جونگ کوک و هم راننده رو به سمت خاک سرد زمین هدایت کرد.
حالا جیمین مونده بود و دنیای تاریک و سردش..
دنیای بدون جونگ کوک براش سیاه بود..
هوای این دنیا سنگین شده بود..برای جیمین سنگین شده بود!

به روبه روش نگاه کرد. بیمارستان..
دیگه حتی نمیتونست به جسدش هم نگاه کنه... حتی برای آخرین بار.
بی توجه از پله ها بالا رفت. هیچکس توجهی به پسر خیس و ناامیدی که از پله ها سلانه سلانه بالا میرفت نمیکرد.

بالاخره به پشت بوم رسید. بدون هیچ مزاحمتی...بدون اینکه کسی متوجه بشه..
بدون اینکه کسی بخواد جلوشو بگیره..
البته که کسی خبر از دل داغون شکسته ی پسرنداشت.
روی لبه ی پشت بوم ایستاد.

+بهم قول دادی جونگ کوک، که تا اخر عمرت تنهام نمیذاری....

قطره اشکی برای باز هزارم روی صورتش جاری شد.

+ همونطور که گفتم آدم خوش قولی هستی... ولی منم بهت قول داده بودم... یادته؟

غمگین خندید.

+ وقتشه به قولم عمل کنم.

چشماش رو بست و لبخندی زد. میخواست به معشوقش برسه. بدون تامل بدنشو رها کرد و همراه بارون به سمت زمین سقوط کرد.

" + پس منم قول میدم بدون تو زندگی نکنم."

Kookmin Collections StoryWhere stories live. Discover now