(امروز)
بابایی کمک....
نگران نباش عزیزم ......نجاتت میدم، دارم میام..نترس..بابایی داره میاد
بهت گفتم سر به سر من گذاشتن تاوان داره فرمانده..بد کسیو انتخاب کردی...
صدای شلیک..صدای شلیک
(صدای تلفن)
کابوسی که هر روز براش تکرار میشه و انگار تموم شدنی نیست...
اتاق تاریک با پرده های سیاه و روزنه ای از نور که میگه صبح شده
(صدای تلفن)برای اون خیلی وقته همه چیز تموم شده... پریز تلفنو میکشه..بالشو میزاره رو سرش و آه سردی میکشه
یکسال از اون اتفاق میگذره ولی اون هر روز با صدای گلوله ای که پسر و همسرشو ازش گرفت بیدار میشه..گاهی وقتا مرگ بهتر از زندگی کردن بدون کساییه که همه زندگیتن....و اینکه بدونی مرگ اونا بخاطر تویه...بابا...
بیدار شو.....بابا....بابا.....نه...
(صدای در)
درو باز کن....با توام در و باز کن....
(صدای در)
برایت میگم بیا این در لعنتیو باز کن....تا سه میشمارم باز نکنی درو شکستم...
(صدای در)
برایت....
--و بدتر از همه داشتن یه دوسته که ول کنت نباشه..-
--مایک چته ، چرا دست از سرم بر نمیداری؟
--دست از سرت برداشتم که این ریختی شدی
چه مرگته... تا کی میخوای این تو خودتو زندانی کنی؟؟برایت: حوصله شنیدن حرفاتو ندارم......بهتره بری
مایک: اتفاقا اومدم که نرم...
برایت آروم رو تخت میشینه و سرشو بین دستاش میزاره و به کف زمین خیره میشه
مایک به برایت یه نیم نگا میندازه و آروم پرده رو میکشه..
مایک: اینجا شبیه خونه ارواحه.. یساله اینجا خودتو حبس کردی که چی؟ فکر میکنی اونا برمیگردن؟
YOU ARE READING
Im here for you
Action( کامل شده) دوستای گلم این اولین فیکیه که من نوشتم امیدوارم از ازش خوشتون بیاد شخصیت اصلی داستان من برایتوین هستن برایت: عضو سابق ارتش_ سی ساله که زن و بچه اش رو طی حادثه ای از دست داده وین متاوین: بازیگر و خواننده معروف ۲۱ ساله که بدلیل معر...