وین: هی چیکار کردی؟
تاپ: چیو؟
وین: خودتو به اون را نزن
تاپ: ول کن وین.. اصلا ذهنم درست کار نمیکنه.. نمیدونم..ترجیح میدم ازش دور بشم..
وین : داری خودتو گول میزنی
تاپ: ببین کی اینو میگه
وین: تاپپپپپپپ خودت میدونی من عاشق لاوام ....ولی الان دارم سعی میکنم فراموشش کنم
تاپ: ..باشه..
وین: تاپپپ
تاپ: هرچی.. به هر حال فعلا آمادگی ندارم
فوی: وین بیا پخش داره شروع میشه
وین: من باید برم
تاپ: منم یکم کار دارم باید انجام بدم.. بعدا میبینمت...راستی اینو بگیر.. مهمون افتخاری من
وین: واو ممنون.. حتما میام.. مگه میشه از دستش بدم
.......................مایک: پسر اینجا جون میده واسه ورزش کردن
برایت چیزی نمیگه
مایک: داری بهش تمرین میدی؟
برایت: اون باید بتونه از خودش دفاع کنه
مایک سرشو تکون میده: آره خب.. لازمه..یارو پیدا کردی؟
برایت: گوشیش خاموشه.. یه خالکوبی رو بازوش بود.. تحقیق کردم..مال یه باند فروش مواد بود.. به تای گفتم..داره دنبالش میگرده
مایک: هی...هنوزم مثل سابق تیزی.. زود میتونی سر و ته همه چیو در بیاری.. ولی فکر نکنم دیگه این طرفا آفتابی بشه
برایت: آره.. ولی مهم اینه واسه کی کار میکنه
مایک: نکنه به اون یارو ربط داره؟
برایت سرشو بلند میکنه: فعلا نمیخوام چیزی بگم..ولی میخوام به مهره اصلی برسم
مایک: خوبه برایت: بیا یچیزی بخوریم
مایک: چرا وین امروز خونه نیست؟
برایت: از صب رفتن .. گفتن منو لازم ندارن.. کم کم برمیگردنمایک: خونه نشین شدی ها؟
..................... صدای دروین: سلام
مایک : هی.. وین حالت چطوره..برایت تنها بود گفتم بیام پیشش...
وین لبخند میزنه: خوبم ممنون.. کار خوبی کردید مایک: برو یه دوش بگیر میدونم خسته ای
وین: ببخشید .. برمیگردم مایک لبخند میزنه
وین بعد نیم ساعت برمیگرده و کنار مایک میشینه
برایت داره آشپزی میکنه
مایک: چه خبر؟وین لبخند میزنه: امروز پخش قسمت اول سریال بود.. همه هیجان داشتن..خیلی خوب بود
مایک: حس میکنم باید زندگی باحالی داشته باشی.. کلی طرفدار....جایزه
وین میخنده: خوبه ولی نه همیشه
با هم میخندن...وین بعد چند دقیقه سکوت
وین: میتونم یه چیزی بپرسم؟
مایک: مممم.. راحت باشوین: تاپو دوست داری؟
مایک با تعجب: چیزی بهت گفته؟
وین: نه.. ولی یجورایی .. میدونییی
مایک میخنده: تابلوام؟
وین میخنده
مایک سرشو میندازه پایین: راسش ازش خوشم میاد ولی ....انگار اون اینجوری نیست
وین: چرااینجوری فکر میکنی؟
مایک: اونروز بهش اعتراف کردم ولی فرار کرد.. ازون روز تا حالا حتی .... هی.. بیخیال
وین: ببین میدونم این یه چیز شخصیه و به منم مربوط نیست... ازونجایی که تاپ دوستمه و خیلی وقته میشناسمش .. به نظرم اون بیشتر خجالتیه
مایک با تعجب به وین نگا میکنه
وین: ...شما دوتا یجورایی مثل همید
مایک: ولی اون ازم دوری میکنه... حتی نمیدونم چجوری ببینمش
وین به مایک نگا میکنه: ممممم ..خوب...من ..شاید بتونم یه کمکی بهت برسونم
مایک : چطوری؟
وین صبر کنوین میره تو اتاقش و بلیطی رو که تاپ بهش داده رو میده بهش..
وین: ولی نباید بگی من کمکت کردم
مایک: اوکی ..ولی...این چیه؟
وین: اون فردا کنسرت داره.. منو دعوت کرده ولی شما بجای من برید
مایک: واوو.. این خیلی زیادیه.. نمیدونم چی بگم
وین میخنده
مایک: چرا کمکم میکنی؟
وین: حس میکنم شما دوتا خیلی بهم میاید..
وین به برایت یه نیم نگاهی میندازه
برایت : اگه حرفاتون تموم شد بیاید غذاتونو بخورید
مایک: وین اصلا نمیدونم چی بگم.. کاش این دوست نفله ام یکم از تو یاد بگیره
وین میخنده
.................شب
YOU ARE READING
Im here for you
Action( کامل شده) دوستای گلم این اولین فیکیه که من نوشتم امیدوارم از ازش خوشتون بیاد شخصیت اصلی داستان من برایتوین هستن برایت: عضو سابق ارتش_ سی ساله که زن و بچه اش رو طی حادثه ای از دست داده وین متاوین: بازیگر و خواننده معروف ۲۱ ساله که بدلیل معر...