Part 15

376 52 6
                                    

وین: نمیخوام دیگه بخاطر من زخمی بشی
وین سرش رو سینه برایته و آروم انگشتاشو رو جای زخمای برایت میکشه
برایت موهای وینو نوازش میکنه
برایت: این چیزا واسه من چیزی نیست
وین سرشو بلند میکنه.. چونه شو میزاره رو سینه برایت ... لباشو جمع میکنه و بهش نگا میکنه
وین: ولی واسه من مهمه.. همه بدنت جای زخمه
برایت میخنده و پشت وینو نوازش میکنه
برایت: تو فقط اینجا باش
وین دستاشو دور کمر برایت حلقه میکنه
برایت: نمیخوای بدونی زخمای دیگه مال چیه؟
وین: یه روزی.... اگه خودت دوست داشتی واسم تعریف میکنی.. نمیخوام فعلا از گذشته حرف بزنیم
برایت وینو محکم بغل میکنه
برایت: ممنونم که کنارمی
وین میخنده و باز چشماشو میبنده و میخوابه
........................

مامان برایت : مواظب خودتون باشید.. رسیدید خبر بدید..
برایت مامان و باباشو شو بغل میکنه مایک و تاپ و وین هم خداحافظی میکنن و سوار ماشین میشن
برایت احساس خوبی نداره..به اطراف نگا میکنه..حس میکنه کسی داره نگاش میکنه
کسیو نمیبینه
مایک: هی.. میشه سوار بشی؟ دیره.. نمیخوام به شب بخوریم
برایت سوار ماشین میشه همه دست تکون میدن و خداحافظی میکنن
............
تاپ و وین پشت ماشین خوابیدن
مایک: هی چته؟ چرا هی به عقب نگا میکنی؟
برایت: حس میکنم کسی داره تعقیبمون میکنه
مایک از آینه به عقب نگا میکنه
مایک: توهم زدی .. فکر کنم زیادی این مدت بهت خوش گذشته
برایت: اون ماشینو نگا کن
مایک آروم نگا میکنه
برایت: از وقتی از روستا اومدیم بیرون دنبالمونه
مایک سرعتشو کم میکنه ...ماشین از کنارشون رد میشه.. سه تا مرد عینکی تو ماشیننو از کنارشون رد میشن.. ولی بهشون نگا نمیکنن و دور میشن
مایک: دیدی گفتم الکی نگرانی
برایت: ولی اونا دنبال ما بودن
مایک: بس کن.. نمیخواد اونارم نگران کنی
................

وین چشماشو باز میکنه
وین: ما کلا خواب بودیم
مایک میخنده: یکی ببینه فکر میکنه چقدر ازتون کار کشیدیم.. اینقدر خسته بودید؟
تاپ به مایک نگا میکنه: تو رانندگیتو بکن
مایک: من واسه تو هر کاری میکنم عزیزم
تاپ آروم میزنه تو سر مایک و اون میخنده
برایت: گرسنتون نیست؟
وین: ممممم..چرا.. من خیلی گرسنمه
برایت به مایک نگا میکنه
مایک: چشم چشم بزارید یه رستوران خوب ببینم نگه میدارم
...............

چند روز بعد
بار

رو صندلی نشسته و داره اخبار راجع به وینو میخونه.. لبخند آرومی میزنه
فرانک: چی میل دارید ؟
دریک سرشو بلند میکنه و میخواد دوباره به گوشیش نگا کنه که متوجه فرانک میشه..پایین چشمش کبود شده..
دریک سفارششو میگه و به فرانک نگا میکنه که دور میشه..گوشیشو میزاره کنار و منتظر میمونه
فرانک: اینم سفارشتون
دریک: چرا واسه صورتحساب بهم زنگ نزدی؟
فرانک: من اونشب خودم خواستم کمکت کنم.. نیازی به صورتحساب نیست؟
فرانک میخواد ازش دور بشه
دریک: از چیزی عصبانی؟
فرانک: چرا باید عصبانی باشم؟
دریک: امروز رفتارت فرق میکنه....چیزی شده؟
فرانک: ربطی به تو نداره
مایک: پس چرا....
یه مرد میاد با سرعت دست فرانکو میگیره و میکشه بیرون
فرانک: هی ولم کن عوضی
--بیا کارت دارم
فرانک: ولم کن
دریک بهشون نگا میکنه ..ولی کاری نمیکنه
داره مشروبشو میخوره که دوتا دختر میان تو دختر
اول: اوناد دارن دعوا میکنن.. به پلیس زنگ بزنیم؟دختر دوم: ولشون کن.. شاید دعوای عشقیه.. ما چرا دخالت کنیم
دریک بلند میشه و از بار میره بیرون.. اطرافو نگا میکنه ولی کسیو نمیبینه.. میره پشت بار که یه کوچه خلوته
یه مرده گلوی فرانکو گرفته و محکم فشارش میده
فرانک: ولم کن عوضی.. دارمم خخخفهه
دریک از پشت به مرده نزدیک میشه و یه سطل زباله رو بر میداره و میکوبونه تو سرش
دریک: داری چه غلطی میکنی؟
مرده دستاش شل میشن و گردن فرانکو ول میکنه
فرانک پشت سر هم سرفه میکنه
به عقب برمیگرده.. میخواد به دریک مشت بزنه که دریک جا خالی میده و با لگد پرتش میکنه رو زمین
دریک: یبار دیگه این دو رو برا ببینمت به پلیس زنگ میزنم.. گورتو ازینجا گم کن
مرده با عجله بلند میشه و با عصبانیت به فرانک نگا میکنه
-- دوباره میبینمت
مرده ازونجا فرار میکنه
دریک سیگارشو در میاره و به دیوار تکیه میده
فرانک رو زمین نشسته و نفس نفس میزنه
دریک: پس تو ازونایی که دردسر همیشه دنبالشونه؟

Im here for youWhere stories live. Discover now