وین: نمیخوام دیگه بخاطر من زخمی بشی
وین سرش رو سینه برایته و آروم انگشتاشو رو جای زخمای برایت میکشه
برایت موهای وینو نوازش میکنه
برایت: این چیزا واسه من چیزی نیست
وین سرشو بلند میکنه.. چونه شو میزاره رو سینه برایت ... لباشو جمع میکنه و بهش نگا میکنه
وین: ولی واسه من مهمه.. همه بدنت جای زخمه
برایت میخنده و پشت وینو نوازش میکنه
برایت: تو فقط اینجا باش
وین دستاشو دور کمر برایت حلقه میکنه
برایت: نمیخوای بدونی زخمای دیگه مال چیه؟
وین: یه روزی.... اگه خودت دوست داشتی واسم تعریف میکنی.. نمیخوام فعلا از گذشته حرف بزنیم
برایت وینو محکم بغل میکنه
برایت: ممنونم که کنارمی
وین میخنده و باز چشماشو میبنده و میخوابه
........................مامان برایت : مواظب خودتون باشید.. رسیدید خبر بدید..
برایت مامان و باباشو شو بغل میکنه مایک و تاپ و وین هم خداحافظی میکنن و سوار ماشین میشن
برایت احساس خوبی نداره..به اطراف نگا میکنه..حس میکنه کسی داره نگاش میکنه
کسیو نمیبینه
مایک: هی.. میشه سوار بشی؟ دیره.. نمیخوام به شب بخوریم
برایت سوار ماشین میشه همه دست تکون میدن و خداحافظی میکنن
............
تاپ و وین پشت ماشین خوابیدن
مایک: هی چته؟ چرا هی به عقب نگا میکنی؟
برایت: حس میکنم کسی داره تعقیبمون میکنه
مایک از آینه به عقب نگا میکنه
مایک: توهم زدی .. فکر کنم زیادی این مدت بهت خوش گذشته
برایت: اون ماشینو نگا کن
مایک آروم نگا میکنه
برایت: از وقتی از روستا اومدیم بیرون دنبالمونه
مایک سرعتشو کم میکنه ...ماشین از کنارشون رد میشه.. سه تا مرد عینکی تو ماشیننو از کنارشون رد میشن.. ولی بهشون نگا نمیکنن و دور میشن
مایک: دیدی گفتم الکی نگرانی
برایت: ولی اونا دنبال ما بودن
مایک: بس کن.. نمیخواد اونارم نگران کنی
................وین چشماشو باز میکنه
وین: ما کلا خواب بودیم
مایک میخنده: یکی ببینه فکر میکنه چقدر ازتون کار کشیدیم.. اینقدر خسته بودید؟
تاپ به مایک نگا میکنه: تو رانندگیتو بکن
مایک: من واسه تو هر کاری میکنم عزیزم
تاپ آروم میزنه تو سر مایک و اون میخنده
برایت: گرسنتون نیست؟
وین: ممممم..چرا.. من خیلی گرسنمه
برایت به مایک نگا میکنه
مایک: چشم چشم بزارید یه رستوران خوب ببینم نگه میدارم
...............چند روز بعد
باررو صندلی نشسته و داره اخبار راجع به وینو میخونه.. لبخند آرومی میزنه
فرانک: چی میل دارید ؟
دریک سرشو بلند میکنه و میخواد دوباره به گوشیش نگا کنه که متوجه فرانک میشه..پایین چشمش کبود شده..
دریک سفارششو میگه و به فرانک نگا میکنه که دور میشه..گوشیشو میزاره کنار و منتظر میمونه
فرانک: اینم سفارشتون
دریک: چرا واسه صورتحساب بهم زنگ نزدی؟
فرانک: من اونشب خودم خواستم کمکت کنم.. نیازی به صورتحساب نیست؟
فرانک میخواد ازش دور بشه
دریک: از چیزی عصبانی؟
فرانک: چرا باید عصبانی باشم؟
دریک: امروز رفتارت فرق میکنه....چیزی شده؟
فرانک: ربطی به تو نداره
مایک: پس چرا....
یه مرد میاد با سرعت دست فرانکو میگیره و میکشه بیرون
فرانک: هی ولم کن عوضی
--بیا کارت دارم
فرانک: ولم کن
دریک بهشون نگا میکنه ..ولی کاری نمیکنه
داره مشروبشو میخوره که دوتا دختر میان تو دختر
اول: اوناد دارن دعوا میکنن.. به پلیس زنگ بزنیم؟دختر دوم: ولشون کن.. شاید دعوای عشقیه.. ما چرا دخالت کنیم
دریک بلند میشه و از بار میره بیرون.. اطرافو نگا میکنه ولی کسیو نمیبینه.. میره پشت بار که یه کوچه خلوته
یه مرده گلوی فرانکو گرفته و محکم فشارش میده
فرانک: ولم کن عوضی.. دارمم خخخفهه
دریک از پشت به مرده نزدیک میشه و یه سطل زباله رو بر میداره و میکوبونه تو سرش
دریک: داری چه غلطی میکنی؟
مرده دستاش شل میشن و گردن فرانکو ول میکنه
فرانک پشت سر هم سرفه میکنه
به عقب برمیگرده.. میخواد به دریک مشت بزنه که دریک جا خالی میده و با لگد پرتش میکنه رو زمین
دریک: یبار دیگه این دو رو برا ببینمت به پلیس زنگ میزنم.. گورتو ازینجا گم کن
مرده با عجله بلند میشه و با عصبانیت به فرانک نگا میکنه
-- دوباره میبینمت
مرده ازونجا فرار میکنه
دریک سیگارشو در میاره و به دیوار تکیه میده
فرانک رو زمین نشسته و نفس نفس میزنه
دریک: پس تو ازونایی که دردسر همیشه دنبالشونه؟
YOU ARE READING
Im here for you
Action( کامل شده) دوستای گلم این اولین فیکیه که من نوشتم امیدوارم از ازش خوشتون بیاد شخصیت اصلی داستان من برایتوین هستن برایت: عضو سابق ارتش_ سی ساله که زن و بچه اش رو طی حادثه ای از دست داده وین متاوین: بازیگر و خواننده معروف ۲۱ ساله که بدلیل معر...