اهنگ lonely از justin biber پیشنهاد میشه :)
تریلر فیک تو چنل تلگرام هست گایز داستان از اونجا هم اپ میشه
@taejinhishandsfiction
~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~○~●~○~آینه ! آینه ! آینه !
من من من من
بخند اره .. لبخند اره
تلاش کن
بخند
*کیم تهیونگگگ حاضری ؟ *با صدای بلند مادرش تیکش زد .
[هیچی نیست تهیونگ اون دکتره عوضیو میبنی و تموم میشه اره تموم میشه ]
چشای گنگشو دور اتاق چرخوند کل اتاقش پر بود از گیاه ،گیاه هایی که هرکدوم یه اسم داشتن . تهیونگ علاقه ی خیلی زیادی به کاکتوس داشت . ولی فقط کاکتوسارو تو اتاقشنگه نمیداشت . اون ادم انعطاف پذیری بود . این رو حتی اون دکتره هم بهش گفته بود .در اتاقش به شدت باز شد و چهره ی عصبانی مادرش اومد
_احمقق تو یه احمقی یه احمق که فقط میخواد من و حرص بده کاش اینقدر عمرمو پای تو هدر نمیدادم کیم تهیونگ . این اخرین اخطاریه که بهت میدم تا ۲ دقیقه ی دیگه پایینی !!!
صدای بسته شدن در رو نشنید .باز هم در و نبسته بود . اون بدش میومد .
اون بدش میومد . بدش میومد که در اتاقش باز باشه . اون یه احمق بود که دوست داشت در اتاقش همیشه بسته باشه . یه احمق فقط این و دوست داشت .
به اطرافش نگاه کرد همه ی گلدونارو دوست داشت پس اسیبی نمیرسوند بهشون .
خواست از اتاق بره بیرون به دره اتاقش که همچنان باز بود نگاه کرد .+عااااااااااااا
داد زد
+عاااااااااا
مشتشو کوبید
صدای مامانش تو ذهنش اکو میشد ... این اخرین اخطاره .. این اخرین اخطاره
از پله ها رفت پایین . ال استار هاشو پوشید . در و بست و به مامانش نگاه کرد . اروم رفت سمتش و دستشو دور بازوش حلقه کرد .مادرش ناراحت بود . شرمنده بود . پیش خودش پیش پسرش حتی پیش خدا .
اون مادره بدی بود که پسرشو اینطور اذیت میکرد . ولی به خودشم همونقدر حق میداد . تا کی میتونست با پسری کنار بیاد که تیکاش ( حرکت های ناگهانی و سریع است که انجام دادن حرکت و رفتاری یا ایجاد کردن صدایی به صورت غیرارادی ) روز به روز بیشتر میشد .-مامان ؟
+ جانم ؟
-من گلدونامو دوست دارم پس نشکوندمشون .
+ افرین پسرم
_مامان ؟
+بله ؟
_من تو رو هم دوست دارم .
ولی اذیتت میکنم . ولی تو من و دوست نداری پس اذیتمم میکنی .
+من ؟ من اذیتت میکنم تهیونگ ؟
_تو من و چون زیاد دوست داری پس یعنی از من بدت میاد، ولی نمیخوای به خودت بگی که من و دوست داری..
در عین اینکه این حست به من چیزی جز تنفر نیست .تهیونگ لبخند زد و به مامانش نگاه کرد .
مادرش طاقت شنیدن این حرفای غمگین و از تهیونگ نداشت . اون از تهیونگ متنفر نبود ! مگه میشه مادری از پسرش بدش بیاد ؟ اون فقط خسته بود .. خسته ..
ESTÁS LEYENDO
his hands
Fanficصدای بوق کر کننده ی قطار تنها چیزی بود که میتونست باعث بشه که به خودش بیاد اون داشت چیکار میکرد؟ اون داشت چیکار میکرد ؟ این سوال همش تو ذهنش تکرار میشد چرا نبود پس ؟ چرا نمیومد ؟ چرا نبود که دستاشو بگیره .. البته که گرفت! ولی وقتی دستاش سرد شده بو...