part 16

442 83 82
                                    

ادما از چیزی که هستن هیچوقت نمیترسن
از چیزی که الانشون
قراره بسازه
میترسن

_______________

پاهای تهیونگ سست شدن . قهورو گذاشت رو پیشخون و دستشو کلافه کشید تو موهاش .

+لعنتی چرا الان اخه ؟ چرا اصلا باید بیاد اینجا ؟ میخواد چیو ثابت کنه ؟

+مهم نیست چیو میخواد ثابت کنه .. چون برای من اهمیتی نداره . پس باید همینو بهش نشون بدم .

قبل از اینکه قهوه سرد بشه سریع برداشت و سمت جین حرکت کرد

+بفرمایید سفارشتون ..

_ممنونم وی

ایندفعه تهیونگ مطمئن شد که باید بروز بده که شناختش . پس با قاطعیت چشاشو قفل چشمای جین کرد .

+اوه . کیم سوکجین !! خوشحالم از دیدنت .

جین اعتراف کرد که این تهیونگ با اون تهیونگی که ۴ ماه پیش دیده بود خیلی فرق  داشت . ولی هنوزم میتونست بدون نگاه کردن به هیچ کدوم از اجزای صورتش بفهمه چشماش چی میگن .

_ اره .. من !! منم خوشحالم وی . چخبر ؟ همه چیز روبراهه ؟

+ اره چرا نباشه ؟

_ خیلی خوبه پس . راستش شنیده بودم که اینجا کار میکنی گفتم بیام و باهم یه ملاقات هرچند کوچیک داشته باشیم .

[اون لعنتی حتی یادش نیست من خودم یبار بهش زنگ زدمو گفتم بیاد دنبالم ]

+اهاا .. کار خوبی کردی

_میدونم . منتظر میمونم تا وسایلتو جمع کنی منم تا اونموقع قهومو تموم میکنم .

تهیونگ چیزی نگفت و سری تکون داد .

[[این اون تهیونگه ؟ واقعا چطور ممکنه ؟ انتظار هر واکنشیو داشتم جز این .. پس حدسم همونطور که چهار ماه پیش گفتم درست بود اون فقط یه حس زود گذر بود . یونگی و بقیه ام زیادی شلوغش کردن ]]

تهیونگ حالا اماده شده بود و بالا سر جین وایستاد . جین هم قهوشو تموم کرد و فنجونشو رو میز گذاشت .

حالا جفتشون شونه به شونه از کافه بیرون زدن و داشتن کنار هم قدم میزدن .

[[این تهیونگ چشماش دیگه اون معصومیت و ندارن . حس میکنم مقصرش منم !!]]

[این چرا انقدر جذاب تر شده ؟ اصلا چرا انقدر اروم شده ؟ دیگه خبری از اون چشمای یخیش نیست ]

_واقعا قهوه ی خوبی بود تهیونگ شی ! فکر میکنم مشتریتون بشم

_ولی برای جبران این قهوه به نظرم بهتره ک منم تورو به یه قهوه دعوت کنم . البته که نه تو کافی شاپ

+پس کجا ؟

با ابروهای بالا پریده پرسید

_خونه من !

his handsUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum