part 13

461 101 45
                                    

غصه ها تلنبار میشن
تلنبار میشن ‌‌...
اونقدر تلنبار میشن ، تا یه روز دیگه اسمشون غصه نیست
اسمشون میشه "حسرت"

______________

_جین عزیزم ؟ بیا نهار حاضره ..

+باشه الان میام

_اگر دوست داری میتونی زنگ برنی به اون دوستت تهیونگ هم بیاد ..

+تهیونگ ؟

_اره همون پسر خوشگله ...

+مامان ؟ تو اونو از کجا میشناسی ؟

[دستای گرم جین هو دور دستای پسرش پیچیدنو اونارو اروم فشردن ]

_جین عزیزم من تمام زندگیه تورو میدونم ...

+پس یعنی من بازم خوابم ؟

_اره عزیزم این خوابیه که تو خودت روش تسلط داری . این همون خوابیه که خودت میخوایش ..

+مامان ... من دلم برات تنگ میشه ... برای همی..

[جین هو پرید وسط حرف جین ]

_میدونم پسرم . اما این برای خودت سخت تر نیست ؟ تو رویای *اگاهانه رو هردفعه امتحان میکنی تا منو باز ببینی ولی خودت بهم بگو بعدش حالت بهتر میشه یا بدتر ؟

+مامان مهم برای من الانه .. که میبینمت که حست میکنم ...

_میدونم پسرم ... میدونم . ولی رو روحیت تاثیر بد داره ...

+میگی چیکار کنم ؟ همین دیدنای گاه و بی گاهم نداشته باشم ؟

[جین لبخند تلخی زد اما مادرش دستای اونو محکمتر فشرد ]

_بیا یه مدت به جفتمون استراحت بدیم .. هم تو هم من

+از اینکه هردفعه میام پیشت خسته شدی ؟

_نه جین ! من فقط میخوام قبول کنی که من دیگه پیشت نیستم . که من ۱۸ سال پیش این دنیارو با تمام چیزایی که برام با ارزش بودن ترک کردم . حتی تورو ...

[جین لحنش غمگین بود . بغضی که تو گلوش نشسته بود قابل پنهان کردن نبود ]

+بگو چرا مامان ؟ چرا انقدر خودخودخواه بودی ؟ چرا منو ترک کردی ؟ اگه نمیرفتی من الان اینجوری نبودم ...

+اگه پیشم بودی حسرت یه بغل گرم و مادرانرو نداشتم . حس خلاء تمام زندگیمو نمیگرفت .

+تبدیل به همچین ادم روانی نمیشدم . هیچ میدونی وقتی میبینم مامان یونگی بهش زنگ میزنه و دلواپسشه که چرا هنوز نرفته خونه یا چیزی خورده یا نه یا لباس گرم پوشیده یا نه وقتی اینارو میبینم چه حالی میشم ؟

+میدونی وقتی میبینم مامان تهیونگ هروقت سرما میخوره براش سوپ درست میکنه چه حسرتی میخورم ؟ بهم بگو چرا انقدر خودخواه بودی مامان ؟

his handsOù les histoires vivent. Découvrez maintenant