چشم هاشو با خماري از هم باز كرد ديشب تقريبا اصلا نخوابيده بود..
روي تختش نشست و گوشيش رو چك كرد
كيونگسو هنوز هم اخرين پيامش رو جواب نداده بود و جونگين حدس ميزد ديشب بين چت كردن هاشون كيونگسو خوابش برده بود.
ديشب تا دير وقت با لي و سوهو بيرون بود و موقع برگشت با اينكه دلش ميخواست كيونگسو رو ببينه اما چون دير وقت بود ترجيح داد مزاحمش نشه براي همين به خونه اومده بود و فقط يه پيام به كيونگسو داده بود اما بلافاصله جواب گرفت ميخواست همون لحظه دوباره لباس بپوشه و به خونه كيونگسو بره اما حس كرد كارش كمي نا بالغانس براي همين به چت كردن راضي شد و تا نزديك هاي صبح با هم حرف زدن و از همه جا صحبت كردن،.
از درس و تحصيل و خاطراتشون توي سال هايي كه كنار هم نبودن..
از روي تخت بلند شد و به سمت حموم رفت تا دوش صبحگاهيش رو بگيره. بعد از پوشيدن لباس هاي ورزشيش خواست به پياده روي بره و بعدش براي صبحونه به خونه كيونگسو بره حتي تصورش هم شيرين بود اينكه قراره كنار كيونگسو اينقدر عاشقانه زندگي جديد داشته باشه..
به طرف در رفت و بازش كرد اما صورت متعجب كيونگسو پشت در كه دستش رو بالا برده بود تا زنگ بزنه ترسوندش قدمي به عقب برداشت و داد كوتاهي زد. كيونگسو خنده اي كرد:پشت در منتظرم بودي؟؟
كاي در حالي كه دستش روي قفسه سينش بود و سعي ميكرد قلبش رو ماساژ بده اخمي كرد:يااا اين چه وضعشه تر سونديم...من از كجا خبر داشتم تو مياي؟
كيونگسو نگاهي به تيپ اسپرت كاي انداخت:جايي ميرفتي؟؟
_اره ميخواستم برم پياده روي بعدش بيام پيش تو.
كيونگسو لبخندي زد و گفت پس برو من مزاحمت نميشم بعدش منتظرتم.
خواست قدمي به عقب برداره كه مچ دستش گرفته شد و به داخل خونه كشيده شد كاي بعد از كشيدن كيونگسو داخل خونه درو بست و كيونگسو رو به در چسبوند و لب هاشو روي لب هاي كيونگسو كوبوند و عميق بوسيد
كيونگسو با اينكه كمرش كمي درد گرفته بود اما چيزي نگفت و ارنج هاشو روي شونه هاي كاي قرار داد تا انگشت هاش راحت بين موهاي كاي حركت كنه و لب هاش مشتاقانه لب هاي كاي رو همراهي ميكرد.
كاي با اينكه براش كافي نبود اما كمي عقب كشيد تا به ريه هاشون كمي استراحت بده.
_تو كجا ميخواستي بري؟؟
_اومدم ببينم اگه حوصلشو داشته باشي بريم سوپر تا براي صبحانه كمي خريد كنيم.
كاي بوسه ي كوتاهي روي لب هاي كيونگسو گذاشت:پس چرا نظرت عوض شد؟؟؟
_خواستم تا تو به پياده رويت ميرسي من خريد كنم و برات صبحانه رو اماده كنم.
كاي دوباره خم شد و بوسه اي به لب هاش زد:موافقي بريم پياده روي توي راه برگشت هم خريد كنيم؟؟؟
YOU ARE READING
Return of the rain
Fanfiction☁️نام: بازگشت باران☔️ ⛈كاپل: كايسو🐻🐧 ☁️ژانر: رمنس_ روانشناسي _ درام_ روزمره_اسمات ⛈وضعيت: تمام شده خلاصه فيك📝: كي گفته خاطرات با ارزش ترين دارايي ادم هاست؟؟ كي ميتونه ثابت كنه خاطرات هيچوقت فراموش نميشن؟؟ خاطرات اغلب فراموش ميشن چون....خيلي وق...