Part 16

183 59 14
                                    

دماي پايين بدن كيونگسو دما بدن خودش رو پايين مياورد...

به راننده التماس ميكرد تا سريع تر بره

عزيز ترين فرد زندگيش بي جون روي پاهاش دراز كشيده بود و اون كاري از دستش بر نميومد...

اشك هاش از چشم هاي خسته از سوزش هميشگي بيرون ميريخت و دست كيونگسو بين انگشت هاش فشرده ميشد:اين بلا رو من سرت اوردم....تو فقط خوب شو قول ميدم جايي برم كه ديگه پيدام نشه....كاش اصلا وجود نداشتم...كاش دوباره بر نميگشتم...لعنت به من كه به دنيا اومدم و اين حال و روز رو براي تو درست كردم....

با رسيدن جلو بيمارستان راننده به سرعت پيدا شد و به كاي كمك كرد كيونگسو رو از ماشين بيرون بياره.

دست هاش رو زير زانو و گردن كيونگسو قرار داده بود و به سمت ورودي بيمارستان ميدويد.

پرستار ها با ديدن كاي برانكاردي رو براش اوردن تا كيونگسو رو روي برانكارد بزاره.
دكتر اورژانس سريع خودش رو به اون ها رسوند و در حالي كه سعي ميكرد كيونگسو رو معاينه كنه سوال هاشو از كاي كه همچنان اشكاش ميريخت ميپرسيد.

_چيزي خورده؟؟

_فكر كنم الكل....

_غذايي خورده؟؟

_نميدونم....

_چطور بيهوش شد

_داشت باهام حرف ميزد...

هق هقي از گلوش بيرون اومد:داشت باهام دعوا ميكرد كه از حال رفت.

دكتر سرش رو بالا گرفت وبا ديدن حال و روز كاي پرسيد:چيكارش ميشي؟؟

_بهترين دوستمه...

_خيلي عصبي بود؟؟؟

_بدنش ميلرزيد....

_ممكنه فشار عصبي باعثش باشه پرستار لطفا به اتاق معاينه ببرش تا بقيه معاينات رو انجام بدم...

پرستار ها تخت رو به حركت در اوردن و كاي بلافاصله دست دكتر رو گرفت:بدنش خيلي سرد بود تورو خدا بهم بگين چيزيش نشده...

دكتر دستش رو روي دست كاي گذاشت:ضربان قلبش خوب بود نگران نباش ممكنه به خاطر هوا باشه اما بزار بيشتر چك كنم.

كاي نفس اسوده اي كشيد  و دست دكتر رو ول كرد خودش رو روي صندلي كنار راهرو انداخت و سرش رو به ديوار تكيه داد:حالا چيكار كنم؟؟

گوشيش رو در اورد و بلافاصله شماره تيفاني رو گرفت.

_كاي؟؟

_تيفاني كجايي؟؟

تيفاني به خاطر صداي پر از بغض كاي  تعجب كرد:من تازه رسيدم سئول دارم ميرم خونم چيزي شده.

_كيونگسو حالش بد شده...خودت رو زود برسون.

صداي تيفاني رنگ ترس گرفت:كدوم بيمارستان الان خودم رو ميرسونم.

Return of the rain Where stories live. Discover now