بالاخره تصميم گرفت از خونه بزنه بيرون تا شايد بتونه يكم با محيط جديدي كه توش سكونت داشت ارتباط برقرار كنه ...
خونش رو دوست داشت نقلي و جمع و جور بود محله هم همينطور ساكت و اروم و بدور از هياهو...
شايد كمي قديمي بود اما ارامش داشت....
پياده روي بعد از ظهر حالش رو كمي بهتر كرد تصميم گرفت كمي براي خونه خريد كنه
وارد سوپرماركت شد و بدون هيچ انگيزه و هدفي بين قفسه ها ميچرخيد بالاخره بعد از برداشتن وسايل لازم به سمت صندوق رفت تا حساب كنه. صندوق دار كه مرد نسبتا جووني بود نگاهي به كاي انداخت:قبلا شمارو نديده بودم.
كاي لبخندي زد و كمي تعظيم كرد:بله تازه وارد اين محله شدم.
_پس تو همون دوست كيونگسو هستي؟؟؟
کای با تعجب سرش رو بالا اورد:چي؟؟
كيونگسو صبح به خريد اومده بود و خوب بين حرفاش من متوجه شدم كه اون داره براي دوست قديميش كه بعد از سال ها همو اتفاقي توي اين محل ديدن خريد ميكنه و تو همون ادم هستي؟؟؟
جونگين لبخندي زد کمی براش خوشایند بود که کیونگسو راجب اون به دیگران گفته:اوه...بله من دوست قديمي كيونگسو ام.
كاي كيسه هاي خريدش رو برداشت و دوباره تعظيمي كرد.
_ممنون بابت خريدتون باز هم تشريف بيارين.
كاي دوباره تعظيمي كرد و از ماركت خارج شد.
همينطور كه قدم ميزد سعي ميكرد از هواي تازه و محيط سر سبز اطرافش لذت ببره بعد از بارون بهاري شب پيش انتظار هواي مطبوع امروز رو داشت ...
نزديك خونه بود کيسه هاي خريد كمي توي دستش سنگيني ميكرد و روي انگشت هاش رد هاي قرمز گذاشته بود ....
تصميم گرفت براي لحظه اي اون هارو پايين بزاره تا هم كليدش رو از جيبش در بياره و هم كمي به دست هاش استراحت بده،شايد واقعا بايد به پيشنهاد كيونگسو عمل ميكرد و قفل ديجيتالي براي در نصب ميكرد .
در گير پيدا كردن كليد از جيبش بود كه در خونه اي كه جلوش توقف كرده بود باز شد و يه دختر با موهاي مشكي زاغ از در خونه بيرون اومد.
كاي نا خوداگاه سرش به اون طرف چرخيد،دختر با پرسش گري به كاي نگاه ميكرد.
_اتفاقي افتاده تيفاني؟؟
_فكر نميكنم اوپا.
تپش هاي نا منظم قلبش با ديدن فردي كه بعد از دختر بيرون اومد در يك لحظه به هزار رسيد،...
دست هاش عرق سرد كرد وزانوهاش لرزيد....
_جونگين؟؟اينجا چيكار ميكني؟؟
YOU ARE READING
Return of the rain
Fanfiction☁️نام: بازگشت باران☔️ ⛈كاپل: كايسو🐻🐧 ☁️ژانر: رمنس_ روانشناسي _ درام_ روزمره_اسمات ⛈وضعيت: تمام شده خلاصه فيك📝: كي گفته خاطرات با ارزش ترين دارايي ادم هاست؟؟ كي ميتونه ثابت كنه خاطرات هيچوقت فراموش نميشن؟؟ خاطرات اغلب فراموش ميشن چون....خيلي وق...