Part 6

223 81 65
                                    

قانع كردن مسئولين پروژه كه بين هر حرف هاشون عشوه اي هم براي جونگين ميومدن و حال كيونگسو رو خراب تر ميكردند حدود چهار ساعت طول كشيد،

خسته روي صندلي ماشين نشسته بود و به كاي كه حواسش به رانندگي بود نگاهي كرد:خسته اي؟؟

كاي سرش رو براي لحظه اي به طرف كيونگسو برگردوندو بعد دوباره به جلو خيره شد:نه خيلي،ولي به نظر ميرسه تو خسته شدي هيونگ...

_ دخترا خيلي حرف ميزنن،نميدونم چجوري ميشه اين همه حرف زدنشون رو تحمل كرد،تازه اين يه قرار كاري بود وقتي بخوان از زندگي روزمرشون تعريف كنن سرت رو درد ميارن...

_تيفاني هم خيلي حرف ميزنه؟؟

كيونگسو نگاهي به اخم بين ابرو هاي كاي انداخت لبخندي زد:نه تيفاني دختر اروميه،شايد همين باعث شده اين همه سال كنارش بمونم.

اخم كاي هر لحظه بيشتر ميشد و لبخند كيونگسو رو تشديد ميكرد.

_موافقي بريم بار؟؟

كاي دوباره نگاهي به كيونگسو انداخت كمي اخمش كمتر شد...

حتي كاي هم تيفاني رو دوست داشت به هيونگش براي انتخابش تبريك ميگفت اما اين باعث نميشد حالش بد نباشه:قرار بود بهم شام بدي هيونگ...

كيونگسو كه بي دليل سر خوش بود خنديد:باشه قبول... اما بعدش دلم ميخواد بريم بار ميل عجيبي به مست كردن دارم.

كاي لبخندي زد و به سمت رستوران مسير رو عوض كرد.

توي بار روي ميز كوچيك دو نفره اي نشسته بودند...

كاي ترجيح داد كسي باشه كه رانندگي ميكنه پس فقط سودا سفارش داد بود و الان به هيونگش كه كم كم به مستي نزديك ميشد خيره شده بود..

كيونگسو سرش رو روي ميز گذاشته بود و حرف هايي رو زير لبش زمزمه ميكرد كه حتي خودش هم نميدونست چيه..

سرش رو بلند كرد و به چشمهاي كاي كه محو هيونگ با نمكش شده بود خيره شد،دست راستش رو روي گونه راست كاي گذاشت:درد نميكنه؟؟

كاي با گيجي به چشم هايي كه حلقه ي شفافي پوشونده بودشون نگاه كرد.

تا حالا مست شدن هيونگش رو نديده بود و اين به نظرش خيلي شيرين ميومد..

دستش رو روي دست كيونگسو كه با كمي فاصله از صورتش نگه داشته بود گذاشت و به صورتش فشار داد:حتي همون لحظه هم درد نگرفت...

قطره هاي اشك روي گونه هاي كيونگسو رو به سرعت پوشوند:پس چرا من جاي تو دردم گرفت؟؟

كاي كمي متعجب از صحبت ها و رفتار هاي جديد هيونگش كمي خودش رو جلو كشيد:هيونگ... تو از من متنفر نيستي؟؟

كيونگسو با لحن شلي كه مستي سببش بود:چرا هستم...توي لعنتي منو ول كردي...

در حالي كه ادعا ميكردي رفيقمي...

Return of the rain Where stories live. Discover now