اخم هاي روي صورتش نشون ميداد به شدت روي كارش تمركز كرده نميتونست دقت لازم رو وقتي روي صندلي نشسته داشته باشه پس بلند شد و روي ميز خم شد و به كارش ادامه داد.
_يعني داري ميگي شما دوتا الان با هميد؟؟بدون گرفتن نگاهش از برگه جلوش فقط سرش رو در جواب سهون تكون داد.
لوهان صندليش رو جلو تر كشيد و با تعجب نگاهش كرد:لعنتي تو دو روز پيش كه از شركت رفتي بيرون اونقدر افسرده بودي كه من ميخواستم امروز براي مراسم خاكسپاريت بيام چون مطمئن بودم خودكشي ميكني.الان اومدي ميگي با هم قرار ميزاريد.
كاي مدادش رو با حرص روي ميز انداخت و به دو جفت چشم متعجب رو به روش خيره شد:ميزاريد طرحمو بزنم يا نه؟؟
سهون كمي لوهان رو كنار كشيد و خودش به كاي نزديك تر شد:باهم خوابيديد؟؟
سيلي محكمي كه لوهان به سرش زد محبورش كردعقب بكشه و لوهان به جاي خودش برگرده:احمقي چيزي هستي؟؟اونا فقط دو روزه كه با همن چجوري ميتونن با هم بخوابن بعدش هم اين مسئله اصلا به تو و من مربوط نميشه.
سهون با تعجب و صدايي كه حالا كمي بلند تر شده بود به كاي اشاره كرد:ولي اون لبخند احمقانش داره ميگه اونا باهم خوابيدن لوهان ببينش...
چشم هاي لوهان بيشتر از اين امكان گشاد شدن نداشت و دهنش از تعجب باز شده بود.
كاي كه تلاش ميكرد لبخندش رو جمع كنه سرفه اي كرد و دوباره مدادش رو برداشت و روي ميز خم شد تا بتونه طرحش رو كامل كنه اما صداي لوهان مانع تمركز كردنش شد:باورم نميشه اينقدر سريع پيش رفتيد.
سرش رو دوباره بالا اورد و به قيافه متعجب لوهان وخوشحال سهون خيره شد:به نظر شما عجيب رفتار كرديم؟؟
سهون:نه...به نظر من كه خيلي هم صبر كرديد.
لوهان سري تكون داد:منم همين فكرو ميكنم بالاخره اين احساس بر ميگرده به گذشته اين روزا زوج هايي كه حتي تازه همو شناختن روز اول ميرن هتل پس خيلي هم عجيب نيست. فقط من نميدونم چجوري اينقدر راحت مسائل بينتون رو حل كرديد؟؟
كاي:راستش تصميم گرفتيم راجبش حرف نزنيم و فقط به الان توجه كنيم.
سهون انگشت شصتش رو به طرف كاي گرفت:تصميم عالي به نظر مياد. اما اينبار لوهان مخالف بود:ولي فكر ميكنم حل كردن مسائل خيلي بهتر از ناديده گرفتنشه.
سهون:ضد حال نزن لولو تو نميتوني احساس بين دو تا پسر رو به خوبي درك كني.
لوهان لبخندي زد كه فقط كاي ميتونست ناراحتي رو توي اون لبخند ببينه صندليش رو عقب كشيد و به ميز خودش برگشت:اره راست ميگي...كاي با ناراحتي به لوهان نگاه كرد پوفي كشيد و روي صندليش نشست به خوبي ميتونست نگاه هاي گاه و بي گاه لوهان رو به سهون ببينه و چون خودش تجربش رو داشت ميتونست جنس اون نگاه ها رو بشناسه اون نگاه ها دوستانه نبود...عاشقانه بود.
YOU ARE READING
Return of the rain
Fanfiction☁️نام: بازگشت باران☔️ ⛈كاپل: كايسو🐻🐧 ☁️ژانر: رمنس_ روانشناسي _ درام_ روزمره_اسمات ⛈وضعيت: تمام شده خلاصه فيك📝: كي گفته خاطرات با ارزش ترين دارايي ادم هاست؟؟ كي ميتونه ثابت كنه خاطرات هيچوقت فراموش نميشن؟؟ خاطرات اغلب فراموش ميشن چون....خيلي وق...