چمدون كيونگسو رو از روي ريل برداشت و به دستش داد:مطمئني ميخواي خودت برگردي؟
دسته ي چمدون رو از كاي گرفت و بالا كشيدش تا براي حمل راحت تر باشه:اره،ميرم پيش تيفاني،بايد بهش سر بزنم تو هم بايد بري دنبال دوستت اينجوري مسيرت دور ميشه.
كاي با چهره اي كه نارضايتي از توش مشخص بود گفت:هر جور راحتي هيونگ،شب....برميگردي ديگه؟؟؟
كيونگسو سعي كرد لبخندش از حسادت كاي رو بپوشونه:نميدونم،شايد....چطور مگه؟؟
كاي سرش رو پايين انداخت:اخه فكر كردم خوب ميشه از اين به بعد با هم بريم شركت،مسيرمون كه كيه و ساعت رفت و امد هامون هم همينطور... ميخواستم فردا برسونمت شركت.
كيونگسو اينبار لبخندي زد:فكر كردم حالا كه هيونگت اومده ترجيح ميدي فردا رو با اون باشي...
كاي سرش رو بلند كرد:اره خب....اما قصد دارم اول برم شركت و چند ساعت اخر رو مرخصي بگيرم كمي كار دارم.
كيونگسو سرش رو تكون داد:باشه...اگه برگشتم بهت خبر ميدم فعلا.
با پشت كردن به كاي به سمت در خروجي فرودگاه رفت و همونطور از پشت سر براي كاي دست تكون داد.
كاي اهي كشيد و گوشيش رو در اورد تا بفهمه كجا بايد به دنبال سوهو بره بعد از مشخص شدن مسيرش تاكسي گرفت و خودش رو براي نياوردن ماشين به فرودگاه لعنت كرد.
جلوي در هتل از ماشين پياده شد و به سمت لابي هتل رفت...
قصد داشت از رسپشن سراغ سوهو رو بگيره كه اونو روي مبل چرمي در حالي كه داشت قهوه مينوشيد و سرش توي مجله ی روي پاش بود پيدا كرد به طرفش رفت و صداش زد:سوهو هيونگ...
سوهو با شنيدن اسمش به طرف صدا برگشت..
با ديدن كاي كه به طرفش ميومد قهوش رو روي ميز گذاشت و از جاش بلند شد و دست هاش رو براي در اغوش كشيدن كاي از هم باز كرد...
كاي بدون مخالفت توي اغوش هيونگ مهربونش فرو رفت و دست هاشو دور بدن سوهو پيچيد...
سوهو از حركت كاي لبخندي زد و پشتش رو نوازش كرد:چطوري كيم كاي بي معرفت؟؟
كاي خودش رو بيشتر به سوهو فشرد و اعتراض كرد:يااااا هيونگ من بی معرفت نيستم...
_از زنگ زدن هاي هر روزت معلومه...
كاي از اغوش گرم سوهو به سختي دل كند و به چشم هاش خيره شد گرم شدن چشم هاشو حس کرد:دلم برات تنگ شده بود....
سوهو دستشو روي گونه كاي قرار داد:گريه كني ناراحت ميشما،من نيومدم اينجا كه اشكاي تورو ببينم،خوب بگو ببينم تا كي قراره اينجا نگهم داري؟؟نكنه ميخواي منو به خونت نبري؟؟
كاي به خودش اومد:اوه...متاسفم هيونگ،بريم تاكسي دم در منتظره....
سوهو چمدونش رو به دنبال خودش كشيد و با كاي همراه شد...
YOU ARE READING
Return of the rain
Fanfiction☁️نام: بازگشت باران☔️ ⛈كاپل: كايسو🐻🐧 ☁️ژانر: رمنس_ روانشناسي _ درام_ روزمره_اسمات ⛈وضعيت: تمام شده خلاصه فيك📝: كي گفته خاطرات با ارزش ترين دارايي ادم هاست؟؟ كي ميتونه ثابت كنه خاطرات هيچوقت فراموش نميشن؟؟ خاطرات اغلب فراموش ميشن چون....خيلي وق...