01

2K 101 36
                                    

سوار تاکسی زرد رنگ شد و تا رسیدن به محل کافه با گوشیش کار میکرد

_ خانم رسیدیم
راننده تاکسی لب زد .

کرایه رو حساب کرد و از تاکسی پیاده شد .

وارد کافه شد و با دیدن جیسو به طرفش حرکت کرد ..

روی صندلی کنارش نشست و مکالمات یه روز عادی رو شروع کرد .

_ های اونی

+ های

_ خیلی خسته ب نظرم میای.

+ اوهوم کارم توی بوتیک دو برابر شده .

طبق زمان بندی که کرده بود دقیقا چهار دقیقه ی دیگه اون پسر میومد اونجا .. پس برای عادی جلوه دادن مکالمات روزمزه ای رو شروع کرد .

دقیقا چهار دقیقه ی دیگه اون پسر با موهای تیره وارد کافه شد و روی میز کناری اونها نشست

ایپدش رو در اورد و جوری که هیچکس حتی جیسو هم متوجه نشه شروع کرد به خوندن اطلاعات اون پسر .

اسم : جئون جانگ کوک

سن : 20

متولد : بوسان

و کلی اطلاعات بدرد نخوره دیگه ..

گارسون جلو اومد و کنار میز اِما و جیسو ایستاد و منو رو گذاشت روی میز .

جیسو و اِما  شروع کردند  به خوندن  منو .

اون پسر مو قهوه ای هم مشغول به خوندن اخبار جدید سئول توی لپ تاپش بود .

پسر نگاهی به اِما انداخت و در همون لحظه اِما هم نگاهی به پسر کرد.
لبخند گرمی به هم زدند و هر کدوم مشغول کارشون شدن.

اِما نگاهی به گارسون کرد که داشت سفارش شیک نوتلا اون دو تا مرد رو میذاشت اونجا .

_ ببخشید اقا میشه سفارش ما رو بگیرید

گارسون سرش رو به منظور بله خانم تکون داد و به سمت میز اون دو رفت

_ یه بستنی شکلاتی و جیسو تو چی؟

+ شیک موز

× بله میارم خدمتتون .

اِما از روی صندلیش بلند شد و روی صندلی اون پسر نشست .

جیسو متعجب ب اِما چشم دوخت .

رو به پسر کرد و اروم لب زد : فردا ساعت 7:30 تو همین کافه میبینمت .

بعد از گفتن حرفش از روی صندلی بلند شد و رو به روی جیسو نشست و نگاهی به بستنی شکلاتی که حالا روی میز بود کرد .

جیسو متعجب بهش چشم دوخته بود . نمیدونست دلیل کاره اِما چیه...
و خوب میدونست اِما اهل پسر و اینجور داستان ها نیست .
اِما بعد از اینکه متوجه نگاه جیسو شد سرش رو به سمت جیسو برگردوند و نگاهی که در اون میگفت : چیزی نیست " به اون کرد .
                                  ********************
_ کافه چطور بود؟

اِما با شنیدن صدای یک نفر از خونش مثل فنر سر جاش پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت و به منبع صدا نگاه کرد و دستش رو روی تفنگش که زیر لباسش پنهان شده بود گذاشت ولی با دیدن جنی کلافه " پوفف "گفت و دستش رو از روی تفنگ برداشت .

_ ببینم جنی تو هنوز یاد نگرفتی در بزنی و بیای یا مثلا با صاحبخونه هماهنگ کنی؟

_ های راستش نه حالا برو لباساتو عوض کن تعریف کن ببینم چه خبره

اِما سمت اتاقش رفت و لباس خونگی و راحتی پوشید و بعد از اتاق بیرون اومد و نگاهی به جنی که روی مبل نشسته بود و خونه رو از نظر میگذروند کرد

کنارش نشست

جنی لب زد .
_ تعریف کن.

کلافه نگاهش کرد و تمام امروز رو براش تعریف کرد .

بعد از شنیدن اتفاقات نگاهی بهت انداخت و گفت.
_ به نظرت میاد؟

_ نمیدونم

دلش میخواست ازاد باشه از دست افکارش پس پیشنهاد داد
_. نظرت چیه یذره فیلم ببینیمم

جنی با ذوق دستاش رو بهم زد و گفت″ ارهههه″

سمت تلوزیون خونه کوچیکش رفت و فلش توی کشوی کشوی چوبی تلوزیون رو برداشت و به تلوزیون زد .

_ خب فیلم ده کوئین خوبه؟

لب زد .
_ اره بزار ببینیم

فیلم رو پلی کرد و با هم شروع کردن به دیدن.

                           










خب هایییی گایززز:)))
این شما و این ی نویسنده تازه کار:/
و خب تنها حرفی ک میتونم بزنم اینکه از پارت یک قضاوت نکنید^^
لاو یو عال:)♥

             

WHERE IS MY LIFE?Where stories live. Discover now