سوار تاکسی زرد رنگ شد و تا رسیدن به محل کافه با گوشیش کار میکرد
_ خانم رسیدیم
راننده تاکسی لب زد .کرایه رو حساب کرد و از تاکسی پیاده شد .
وارد کافه شد و با دیدن جیسو به طرفش حرکت کرد ..
روی صندلی کنارش نشست و مکالمات یه روز عادی رو شروع کرد .
_ های اونی
+ های
_ خیلی خسته ب نظرم میای.
+ اوهوم کارم توی بوتیک دو برابر شده .
طبق زمان بندی که کرده بود دقیقا چهار دقیقه ی دیگه اون پسر میومد اونجا .. پس برای عادی جلوه دادن مکالمات روزمزه ای رو شروع کرد .
دقیقا چهار دقیقه ی دیگه اون پسر با موهای تیره وارد کافه شد و روی میز کناری اونها نشست
ایپدش رو در اورد و جوری که هیچکس حتی جیسو هم متوجه نشه شروع کرد به خوندن اطلاعات اون پسر .
اسم : جئون جانگ کوک
سن : 20
متولد : بوسان
و کلی اطلاعات بدرد نخوره دیگه ..
گارسون جلو اومد و کنار میز اِما و جیسو ایستاد و منو رو گذاشت روی میز .
جیسو و اِما شروع کردند به خوندن منو .
اون پسر مو قهوه ای هم مشغول به خوندن اخبار جدید سئول توی لپ تاپش بود .
پسر نگاهی به اِما انداخت و در همون لحظه اِما هم نگاهی به پسر کرد.
لبخند گرمی به هم زدند و هر کدوم مشغول کارشون شدن.اِما نگاهی به گارسون کرد که داشت سفارش شیک نوتلا اون دو تا مرد رو میذاشت اونجا .
_ ببخشید اقا میشه سفارش ما رو بگیرید
گارسون سرش رو به منظور بله خانم تکون داد و به سمت میز اون دو رفت
_ یه بستنی شکلاتی و جیسو تو چی؟
+ شیک موز
× بله میارم خدمتتون .
اِما از روی صندلیش بلند شد و روی صندلی اون پسر نشست .
جیسو متعجب ب اِما چشم دوخت .
رو به پسر کرد و اروم لب زد : فردا ساعت 7:30 تو همین کافه میبینمت .
بعد از گفتن حرفش از روی صندلی بلند شد و رو به روی جیسو نشست و نگاهی به بستنی شکلاتی که حالا روی میز بود کرد .
جیسو متعجب بهش چشم دوخته بود . نمیدونست دلیل کاره اِما چیه...
و خوب میدونست اِما اهل پسر و اینجور داستان ها نیست .
اِما بعد از اینکه متوجه نگاه جیسو شد سرش رو به سمت جیسو برگردوند و نگاهی که در اون میگفت : چیزی نیست " به اون کرد .
********************
_ کافه چطور بود؟اِما با شنیدن صدای یک نفر از خونش مثل فنر سر جاش پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت و به منبع صدا نگاه کرد و دستش رو روی تفنگش که زیر لباسش پنهان شده بود گذاشت ولی با دیدن جنی کلافه " پوفف "گفت و دستش رو از روی تفنگ برداشت .
_ ببینم جنی تو هنوز یاد نگرفتی در بزنی و بیای یا مثلا با صاحبخونه هماهنگ کنی؟
_ های راستش نه حالا برو لباساتو عوض کن تعریف کن ببینم چه خبره
اِما سمت اتاقش رفت و لباس خونگی و راحتی پوشید و بعد از اتاق بیرون اومد و نگاهی به جنی که روی مبل نشسته بود و خونه رو از نظر میگذروند کرد
کنارش نشست
جنی لب زد .
_ تعریف کن.کلافه نگاهش کرد و تمام امروز رو براش تعریف کرد .
بعد از شنیدن اتفاقات نگاهی بهت انداخت و گفت.
_ به نظرت میاد؟_ نمیدونم
دلش میخواست ازاد باشه از دست افکارش پس پیشنهاد داد
_. نظرت چیه یذره فیلم ببینیممجنی با ذوق دستاش رو بهم زد و گفت″ ارهههه″
سمت تلوزیون خونه کوچیکش رفت و فلش توی کشوی کشوی چوبی تلوزیون رو برداشت و به تلوزیون زد .
_ خب فیلم ده کوئین خوبه؟
لب زد .
_ اره بزار ببینیمفیلم رو پلی کرد و با هم شروع کردن به دیدن.
خب هایییی گایززز:)))
این شما و این ی نویسنده تازه کار:/
و خب تنها حرفی ک میتونم بزنم اینکه از پارت یک قضاوت نکنید^^
لاو یو عال:)♥
YOU ARE READING
WHERE IS MY LIFE?
Actionشاید بزرگترین اشتباه زندگی بعضی از ادم ها اعتماد به کسایی بوده که نباید بهشون اعتماد میشد... The main characters : jungkook / Ema ~ cover by : mae_galaxy