05

443 49 41
                                    

همونطور سرگرم بحث بودن که صدای باز شدن در رو شنیدن… جانگ کوک کمی احتیاط کرد و  برای همین خواست از جاش بلند شه که صدای یک دختر به گوشش خورد

_ ایش های اِما . امرو_
با دیدن جانگ کوک حرفش نصفه موند

جنی : عاخ ببخشید مزاحمتون شدم … فک کنم اولای شروع کردنتون بود چون ایشون پا شدن و حتما نمیخواستید کسی ببینه …

_ جنی اون دهنتو ببند ما هیچ غلطی نمیکنیم ایشون جئون جانگ کوک هست

_ عه پس این همون جانگ کوکه ک سرش ب فنا رفتم

جانگ کو ک : چی؟! سره من به فنا رفتی؟

_‌بله جناب … من برای اینکه الان تو اینجا وایسی مو سفید کردم

_ ایش ول کنید... همتون بشینید .

_ یک اینکه حتی اگه اون یارو عم بیاد دنبال تیمی که من گروه بندیش میکنم نمیتونه چون گروه بندیم طبق برنامه پیش میره... نگران نباش فقط برگرد بهتر از رفتنت به زندانه… درست نمیگم؟

_ اوهوم اِما راست میگه منم برنامه ریزی میکنم تا بشه افراد خوبی دم دستت باشه اِما

_ هوم همینکار رو کن

_ میشه بدونم ایشون کین؟:/

_ عاه یادم رفت معرفی کنم .... جنی ، بهترین دوستم هوی جنی پررو نشیا -_-

_ ایش ادامه بده انقدر گند نزن وگرنه بلدم چه کار کنم میدونی که چقدر کارت بهم گیره

_ شات اپ جنی

_ اوکی خودت خواستی

اِما : ادامش ندههه تا نزدمت

جانگ کوک : مثلن بهترین دوست همین؟:/

همزمان با هم : اره

اِما : گمشووو بزارر بگممم کیی هستییی جن

_ اوکی اوکی

_ این جنی… خر ترین ادمی که دیدم … توی‌ اداره پلیس رئیس بخش اطلاعاته و کلا استعداد خاصی در راضی کردن مستر لی داره حالا شاید برات سوال بشه مستر لی کیه و جالبه بدونی که رئیس اصلی اداره اونه که خیلی سخت گیره ولی خب من بهش عادت دارم

_ مرسی از اطلاعات صحیحت اِما

_ خواهش جن

_ وایسا ببینم تو برای راضی کردن رئیست چکار میکنی؟

جنی : ب جانهه خودممم اگهه ذهنتت منحرففف شده باشهه به فناتتتت میدمممم جئون جانگ کوککک

دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا و لب زد : اوکی اوکی

اِما به جانگ کوک نگاه کرد و لب زد : خب همه چیزو گفتی حالا برو گمشو دیگه

_ ودفففف خدایا ببین ما با کیا داریم هم تیم میشیم:)

_ دهنتوو ببند و فقط گورتو گم کن و فردا قبل از ساعت 8 بیا کافه به نفعته دیر نکنی

_ ببینم تو واقعا انقدر خشن بودی؟

جنی : تازه اولشه برین سره ماموریت بلایی سرت میاره همون موقع تفنگو نشونه بگیری رو سرت خودت ، خودت رو بکشی^^

_ فاک پس ب فنا رفتم... هنوز فرصت دارم نظرمو عوض کنم؟

_ نه بشین سره جات بعد پاشو بعد برو بیرون

_ صحیح بای

و از خونه به سرعت بیرون رف

_ خوبه فراریش دادی بیا شام  بخوریم

_ یهه شامممم

اِما از جاش بلند شد و به سمت اشپزخونه رفت و سه تا پیتزایی که سفارش داده بود رو از اشپزخونه بیرون اورد  و روی میز جلوی مبل گذاشت.

_ بخور

_ خف شو

                              **********************

+تهیونگگگ تمومش کنن …

_ مثلا میخوای چیکار کنییی اگه تمومش نکنم؟؟؟ بری بدیم دست اون پلیسای عوضی ؟ یا چی؟

+گمشو ..... من دیگه برادری به اسمم تهیونگ ندارمممم .. از زندگیممم حذف شدییییی حالا هم هر غلطی میخای بکن برام مهم نیست

_ هوم اوکی جنی همینکار رو میکنم فقط بشین و نگاه کن چجوری تاوان همه چی رو ازت پس میگیرمممم فقطط بشین و نگاهه کنننن

بعد از گفتن این حرف از خونه بیرون رفت.

    ***************

_ سه روزه میگذره اِما ولی هنوز که هنوزه هیچ اثری ازش نیست نکنه بلایی سر خودش اورده باشه؟

نگران گفت و سرش رو روی پاهای اِما گذاشت.

اِما شروع کرد به نوازش کردن موهای جنی و با لحن نگرانی گفت : _ همه چی درست میشه نگران نباش




های گایز
میدونم انقدر کم اپ میگنم گاهی وقتا دلتون میخاد با جارو بیفتین دنبالم اما اگه زیاد باشه مزش میره:/

ووت یادتون نرهه امیدوارم دوست داشته باشید این فیک روو:))))
لاو یو عاللل:)))










WHERE IS MY LIFE?Where stories live. Discover now