Chapter 5 " Kissing You "

127 44 4
                                    

عشق عجیب ترین حس بشریته ، حسی که برای بعضی ها شیرین ، جذاب و زیباست و برای دیگری اندوهگین ، دردناک و پراز دلتنگی...

ما انتخاب نمیکنیم عشقمون از چه نوعی باشه...

تقدیر...تقدیر که برامون انتخاب میکنه عشقی شیرین رو تجربه کنیم یا عشقی تلخ...ولی در هر صورت ،چه تلخ و چه شیرین...عشق جذابه و جذابیتشه که همه رو مجذوب خودش کرده...ولی...ای کاش نمیکرد...

*******************

من احساساتم رو فهمیده بودم ، میدونستم که احساساتم چیزی فراتر از حس احترامه و تورو با تمام وجودم دوست دارم به خودم قول داده بودم که حتما بهت اعتراف کنم ...حتی اگه ردم کنی.......

پروسه اعتراف احساساتم بهت از چیزی که فکرشو میکردم خیلی سختتر بود ، هر دفعه که خودمو آماده میکرد تا بهت بگم ...خجالت میکشیدم و خودمو یه جا مخفی میکردم...

خیلی روی خودم کار کردم با بتونم بدون ترس و خجالت بهت بگم....

اون روز صبح متفاوت با روز های دیگه از خواب بیدار شدم ، دست و صورتم شستم و صبحانه خوردم ... با حالی متفاوت مسیر خونه تا مدرسه طی کردم. ناخداگاه به همه لبخند میزدم ، سرمو پایین نگرفتم و پر انرژی وارد مدرسه شدم...
همه ی اینا بخاطر وجود تو بود، اینکه پسر ساکت و گوشه گیر مدرسه که همیشه سرش پایین بود وهیچ کس باهاش حرف نمیزد و لبخندشو ندیده بود...
اون روز با حالی متفاوت وارد مدرسه شده بود و به همه لبخند میزد و چشمهاش میدرخشید...

اون روز همه جا برای پیدا کردنت زیر و رو کردم ...ولی ....تو...نبودی....هیچ جا نبودی...

خیلی سرخورده و ناراحت بودم ولی به خودم دلداری میدادم که فردا حتما میای و من میتونم بهت بگم...

فردا و فردا و فردا گذشت و تو بازم به مدرسه نیومدی...

هیچ کس دلیل غیبت هات رو نمیدونست و کادر مدرسه هم بی خیال تر از همیشه بودن...

شماره تو داشتم...هی میخواستم بهت زنگ بزنم تا ببینم مشکل چیه ولی نتونستم.بازم ترس لعنتیم اجازه نداد.میگفت مگه تو چیکارشی که بهش زنگ بزنی.تو حتی دوستشم نیستی...

14 روز نبودی، دل تو دلم نبود خیلیی نگرانت بودم حتی از دوستاتم سراغتو گرفتم...آره...منه ترسو بخاطر تو از دوستات پرسیدم ...ولی حتی اونا هم نمیدونستن که تو کجایی...!!

با خودم گفتم یه روز دیگه ام صبر میکنم اگه بازم خبری ازت نشد حتما بهت زنگ میزنم و میرم به خونه تون سر میزنم...

یه روز دیگه صبر کردم و بلاخره تو اومدی مدرسه..
بعد از 15 روز اومدی و من با دیدنت تازه یاد دلتنگی که داشتم افتادم و فهمیدم توی این چند روزی که نبودی قلبم خیلی بی قراریتو کرده و توی این چند روز خیلی ضعیف تر از همیشه تپیده...!!

Your Memories ♡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt