Chapter 7 "Finding you"

165 38 1
                                    

سکوت ، سکوت همیشه به معنی آرامش و ساکت بودن نیست...گاهی سکوت پر از حرف ها ، دلتنگی ها، بغض ها ، فریاد ها و بی قراری هاست...

مرور خاطرات همیشه لذت بخش و باعث شادی نیست، گاهی مرور خاطرات با درد و همراه با ناراحتیه...

مرور خاطرات تو برای من باعث میشه لبخند بزنم ولی همراه با لبخند اشک بریزم...

نمیدونم میتونم دوباره ببینمت یا نه ؟ نمیدونم که منو بخاطر داری؟؟ ساکت ترین همکلاسیت رو..؟؟

من همیشه بیادت بودم...هر لحظه و هر ثانیه خاطراتمون رو مرور میکردم..

0100110101001001010100110101001101010101

**************

5سال بعد》

با شنیدن صدای هانا دفترش رو بست و عینک سورمه ای رنگش رو از چشم برداشت.

" باز چیه هانا؟؟ چیشده؟؟ "

هانا لبخند شرمنده ای زد ، وارد اتاق شد و لبه ی تخت نشست.

" دوباره؟"

هانا دست دوستش رو گرفت به آرومی نواز کرد و گفت:

" ناشر دوباره باهام تماس گرفت ، رسانه ها میخوان با نویسنده مصاحبه کنن ، چیکار میکنی؟ این دفعه دیگه من نمیتونم نقشت رو بازی کنم..خودتم میدونی.."

بکهیون نفسش رو آه مانند بیرون داد و گفت:

" به هیچ عنوان مصاحبه ای صورت نمیگیره به اون ناشر آقای کیم بگو اصرار نکنه...هویت نویسنده هیچ وقت مشخص نمیشه..!!"

" ولی چراا ؟؟ میترسی اون ببیندت؟"

هانا بلافاصله بعد از دیدن چهره ی دوستش از حرفی که زده بود پشیمون شد و گفت:

" ببخشید...میدونی که منظوری نداشتم..."

بکهیون سری تکون داد.

هانا با بیاد اوردن موضوعی گفت:

" راستی یکی از خواننده هات چند ماهه گیر داده و میخواد تو رو ببینه.."

" خیلی ها دوست دارن منو ببینن ولی خودت که بهتر میدونی قرار نیست هیچ وقت هویت من فاش شه.."

هانا آب دهنش رو قورت داد و گفت:

" ولی این یکی فرق داره ، ادعا کرده تو رو میشناسه و همکلاسی سابقت بوده.."

بکهیون اخم هاش رو درهم کشید و گفت:

" امکان نداره...خودت میدونی که توی نسخه ی چاپ شده اسم همه ی مکان ها و شخصیت ها عوض شده و هیچ تشابه اسمی هم وجود نداره "

" منم اول باور نکردم ولی اون میدونست تو کی هستی اسم و فامیلت رو دقیق میدونست، حتی اسم محله و دبیرستانی که درس میخوندی رو هم گفت..."

Your Memories ♡Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang