عاشق تو شدن
عاشق تو شدن
عاشقِ.... تو.... شدن
در ذهنش بار ها و بارها تکرار میشد."اون عاشقم شده" زمزمه کرد. اما بی صدا. انقدری بی صدا که فقط ذهن خودش شنیدش. و این جمله، دلیل اون بوسه ی ناگهانی رو به طور کامل براش شرح میداد. اما.. حالا چی؟ آیا خود بکهیون هم احساسی به او داشت؟ "نه" در سکوت فریاد کشید. اما قلب بی قرار و مغز ساکتش، هردو میدونستند که جواب چیز دیگه ایه. اما باز هم زبانش، به آن دو خیانت کرد. کلمه ی "نه" رو بار ها و بار ها برای خودش تکرار کرد.
_" بکهیون..! "
صدای آرام و نیمه بم مرد روبه روش، که در چند دقیقه ی گذشته فهمید که باید چانیول صداش بزنه، در دالان های گوش های پیچید. نگاهش رو از نقطه ی نامشخصی که در چند ثانیه ی گذشته بهش خیره بود، گرفت و به چشم هایی که جرقه ی آتش گرفتن احساساتش بودند، دوخت.
مرد دم عمیقی گرفت و به نوازش گردن گونه ی نرم و برجسته ی پسر روبه روش ادامه داد.
_" متاسفم که انقدر ناگهانی اینو بیان کردم. و متاسفم که تا این اندازه شوکه ات کردم. فکر میکنم این علاقه برات عجیب باشه."
_" نه"
دوباره همون کلمه، ولی اینبار به درستی بیان شد. انگار حتی زبانش هم تسلیم شده بود. آره .. بکهیون تسلیم شده بود. در برابر احساساتش تسلیم شده بود. در برابر اون مرد تسلیم شده بود. و یا نه.. درست ترش، در برابر اون چشم های تیره رنگ تسلیم شده بود.
زبانش، لبهاش رو تر کرد.
_" آنقدر که دیوانه بودن تو برام عجیبه، احساساتت برام عجیب نیست."
نجوا کرد و منتظر موند. چیزی رو به زبان آورد که در همون لحظه ای که اون مرد خودش رو "دلقک دیوانه ی سیرک" معرفی کرد، سوال بزرگی رو در ذهنش به وجود اورده بود.
چانیول در پاسخ دادن تعلل کرد. و بکهیون دید که لحظه ای لبخند درون چشم هاش، کم سو شد.
_" گذشته ی تاریک و سرد من چیزی نیست که دلم بخواد برات بازگوش کنم. اما بدون، گاهی انسان ها دوست دارن کسانی که در افکار و گذشته ی نه چندان خوبشون، شناور هستن رو دیوانه صدا بزنن. شاید تنها دلیلی که منو با این اسم صدا میزنن اینه که زیادی برای گذشته ام ارزش قائل ام. حتی اگر زخم های زیادی ازش خورده باشم. "
دستش رو پایین اورد و روی شانه ی باریک بکهیون قرارش داد.
_" اما... تا دیروز صبح تنها چیزی که باعث میشد من به نقطه ای خیره بشم و به زمزمه های دیگران گوش ندم، گذشته ام بود. اما از ثانیه ای که تو رو دیدم.. تنها چیزی که باعث میشد باز هم دیوانه خطاب بشم، فکر کردن به پسری بود که تمام افکار و تمام قلبم رو مشغول خودش کرده بود."
و بکهیون تنها در سکوت به چشمهایی که صداقت درشون موج میزد، خیره شده بود. حالا باید چه میگفت؟ حرفهاش رو تائید میکرد ؟ میگفت من هم دوستت دارم؟

ВЫ ЧИТАЕТЕ
༅•𝐂𝐫𝐚𝐳𝐲 𝐂𝐥𝐨𝐰𝐧⋆࿐໋ ❬𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝❭
Любовные романыFiction "Crazy Clown" Couple: Chanbaek Genres: Romantic, Drama, Smut Author: Dreamer Summary: "روزی که به عنوان یه دلقک به سیرک ملحق شد، هیچ وقت فکر نمیکرد بتونه بین همه ی آدم هایی که روی صندلی های اطرافش نشسته بودند و به کارهاش میخندیدند و گاها تشو...