Chapter 6

61 21 49
                                    

صبح وقتی جیمز بیدار شد رزالین رفته بود، ساعت تقریباً نزدیک‌های ۹ بود و با صدای زنگ در بیدار شده بود. "محض رضای فاک ... اول صبحی کی میاد اینجا ...؟" جیمز از روی تخت بلند شد و ۱۰ دقیقه طول کشید تا بتونه روی ویلچرش بشینه و بره در رو باز کنه.

"صبح بخیر آقای پاتر." لیلی با لبخند پر هیجانی گفت و جیمز با چشمای پف کرده سعی کرد لیلی رو بر انداز کنه.

"فاک لیلی! کله‌ی صبحی اینجا چکار میکنی؟!" جیمز پرسید و ویلچر رو عقب برد تا لیلی بتونه وارد راهروی ورودی بشه.

"به عنوان پرستار روزانه اومدم. دکتر جکسن صلاح دید که من پیشت باشم." جیمز چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند. "و راستی ... امروز ساعت ۱۱ دکتر جکسن میاد، ساعت ۵ هم دکتر گرایمز." جیمز بی توجه به لیلی، با ویلچرش سمت اتاقش رفت.

"برام مهم نیست." گفت و در کمد رو باز کرد تا چند دست لباس برای دوش گرفتنش برداره.

"میخوای چکار کنی؟" لیلی پرسید و جیمز دست‌هاش رو روی صورتش کشید.

"دارم فکر میکنم چطوری برم دوش بگیرم." گفت و بعد از برداشتن حوله‌ش سمت حمومِ تهِ اتاق راهی شد.

"باشه منم میام کمکت کنم."

جیمز سرجاش متوقف شد و با تعجب نگاش کرد. "دیگه چی؟! همینم کم مونده باهام بیای دوش بگیری." حرفش باعث خنده‌ی لیلی شد و جیمز از روی تاسف سر تکون داد.

"قرار نیست باهات دوش بگیرم، اینجا وان داری؟" پرسید و جیمز سر تکون داد. "خوبه! وان رو پر میکنیم و فقط کمکت میکنم بشینی تو وان، باقیش با خودته!" لیلی گفت و بعد از در آوردنِ کت و کفش‌هاش، آستین‌های بولیزش رو بالا زد و پشت جیمز راهی حموم شد.

"چرا به یه پرستار مرد به جای تو نفرستادن؟" جیمز پرسید و ویلچرش رو کنار وان نگه داشت.

"چون من بیشتر از بقیه‌ی پرستارها میشناسمت. همچنین اونا از گرایشت خبر داشتن، پس ..." جیمز چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و تیشرتش رو در آورد.

"نمیدونستم دکتر‌های روشن فکرمون هم همجنسگرایی رو درست نمیدونن!" لیلی خندید و آب گرم رو باز کرد.

"مخالفش نیستن، ولی قوانینه بیمارستانه جیمز!" لیلی گفت و مشغول تنظیم کردن آب شد.

"هرچی!" جیمز مشغول باز کردنِ کش دور شلوارش شد.

"کمکم کن لبه‌ی وان بشینم، بعدشم برو بیرون خودم میتونم کارام رو بکنم."

لیلی چشم غره رفت. "اینکه بدن عضله‌ای داری دلیل نمیشه بتونی پاهایی که حس نداره رو تکون بدی!" اخم کرد.

"اینکه پرستارمی دلیل نمیشه تا توی حموم هم باهام بیای؟!" جیمز شونه بالا انداخت.

"کاش اینقدر لجباز نبودی!" گفت و دستش رو دور کتف‌های جیمز انداخت.

Love Is a Devil (Jegulus) [On Hold]Where stories live. Discover now