-باید خونه اتو عوض کنی
+چی؟ ولی من تازه دوماه که اومدم اینجا
با عصبانیت سیگارشو خاموش کردو رفت سمتش:از کی تا حالا رو حرف من حرف میزنی؟یادت رفته من کیتم؟
یه قدم رفت عقب:باشه...ببخشید...باید چیکار کنم؟
-باید از اول همینو میگفتی
نشست رو مبل و پاشو انداخت رو پاش و چند تا کاغذ از تو جیب کتش در اورد و انداختشون رو میز :این پسره،زین مالیک چند وقته که میخواد وارد باند بشه و از طرف جانسون امارشو دادن مثل اینکه تاییدش کردن و تنها چیزی که مونده...
همینطور که داشت حرف میزد به عکسش نگاه کردو پریدوسط حرفش : و تو از من میخوای ببینم مارو لو میده یا نه؟!
-افرین پین داری از مغزت استفاده میکنی
+واقعا نمیتونی با اسمم صدام بزنی؟
با لحن خونسردی گفت: نه .. چه ارزشی واسم داری که اسمتو به زبون بیارم
سرشو انداخت پایین و صبر کرد که ادامه بده،یه ورقه دیگه از جیبش در اورد و داد بهش :این ادرس خونه جدیدته ،این ات و اشغالاتو تا پس فردا وقت داری ببری اونجا
+خب میخوای ببینم لو میده مارو یا نه !نقل مکان کردن من چه فایده داره
عکس یه خونه رو از لای عکسای روی میز در اورد: این خونه رو به رویی ته
به حالت مسخره گفت:و اگه گفتی خونه کیه؟
عکسو ازش گرفت:زین مالیک
-تو باید چند وقت تحت نظرش بگیری و بعد کارتو انجام میدی و اگه قبول شد میاریش پیش من و اگه نشد که خودت میدونی باید چیکار کنی
بعد دستشو به نشونه کشتن گذاشت رو سرش
لیام اروم سرشو به نشانه تایید تکون داد
از جاش بلند شد و به لیام نزدیک شد و انقدر نزدیک شد چسبید به دیوار ، یقه اشو گرفت و زیر گوشش گفت : اگه فقط یه چیز اشتباه پیش بره خودت میدونی عاقبتت چی میشه مگه نه؟
سرشو تند تند تکون داد ، اون از همه بهتر میدونست هیچکی نمیتونه حریف لوییِ عصبانی بشه
-این ادم از طرف جانسون معرفی شده.پس یعنی میتونه تو رو با سه نفر دیگه تو کمتر از چند دقیقه به فنا بده به نفعته گند نزنی
محکم کوبیدش به دیوار و بعد ولش کرد و بدون اینکه نگاهی به لیام بندازه درو محکم بست و رفت بیرون
لیام بعد چند ثانیه نفس حبس شدشو داد بیرون و سر جای لویی نشست و به عکس زین نگاه کرد : همکار آینده یا مقتول بعدی
به ساعت بالا سرش نگاه کرد،۱۲ نیمه شب بود و باید دو روز بعد اسباب کشی میکرد ولی از اون جایی که هر چند ماه به خاطر ماموریت هاش باید جا به جا میشد هیچ استرسی نداشت ، هنوز به خاطر جا به جایی قبلیش نصف بسته های وسایلش رو باز نکرده بود ، پس تلفن رو برداشت و به پاول زنگ زد: هی پاول خوابی؟
پ:خواب؟ نه بابا همین الان از شرکت در اومدم
ل: بیا پیش من کارت دارم
پ:اوو چی شده پین بزرگ منو احضار کرده؟
ل:گه نخور بیا ،یه لپ تاپ اتم بیار بده به من تا من یکی دیگه بگیرم، واسه من دیشب شکست
پ:وات د فاک؟ هفته پیش برات یه لپ تاپ انتخاب کردم و گرفتیش
ل: برایان عوضی باهام دعوا کرد لپ تاپ ام رو میز بود انداخت زمین ،کل خونه رو به فاک داد
پ:بالاخره تمام شد؟
ل:اره
پ: خب زودتر میگفتی ، الان بعد یه سال سینگلی باید بریم بار جشن بگیریم
لیام با لحن پوکر گفت: از یه رابطه یه ساله در اومدن چه جشنی داره ، چرا مثل ادمای عادی نمیگی دوست عزیزم دارم میام پیشت که تنها نباشی بیا رو شونه های من گریه کن
پاول بلند خندید: فیلم زیاد میبینی؟ اینجا سر صحنه فیلم های درام نیستش، تو دنیای واقعی یکی کات میکنه بهترین کاری که دوستش میتونه انجام بده رفتن به بار و مست شدنِ
یکم مکث کرد: اوو و با یکی دیگه خوابیدن ، امشب شب بزرگیه واست پین اماده باش دارم میام دنبالت
ل:نه پا..
ولی گوشی قطع شده بود ، لیام از جاش بلند شد و تو اینه خودشو نگاه کرد ، شاید واقعا باید لایق یه شب خوش گذرونی رو بود، اون از جدا شدنش ناراحت نبود ، پس دستی به موهاش کشید و شروع کرد به لباس پوشیدن
YOU ARE READING
Love or honor [z.m]
Fanfictionسرنوشت آدمای اشتباهی رو سر راه هم میزاره، اون عاشق بزرگترین تهدیدش شد و من عاشق کسی که باید نابودش کنم