Zayn P.o.v
با صدای زنگ گوشی پاشدم . از روی پاتختی ورش داشتم و گذاشتم کنار گوشم حتی زحمت بله گفتن هم به خودم ندادم ولی با صدایی که شنیدم از جام پریدم
-مالیک؟نگو که هنوز خوابی
زود بلند شدمو ساعت و نگاه کردم،شتتت دیر کردم
+نه قربان داشتم حاضر میشدم
-خیلی خب امروز روز مهمیه حواست به همچی باشه .یادت نره این گوشی رو یه جایی قایم کن و هر جایی با خودت نبر
+بله قربان.
یکم مکث کردم:از کجا میدونید که امروز میخوان یه حرکتی بزنن؟
-یکی از همکارات متوجه همسایه جدیدت شد و آمارشو دراورد فهمید یکی از آدمایی که شک داریم تو باند باشه .در هر صورت مواظب کارات باش
+بله حواسم هست
-خدافظ
گوشی رو قطع کردم و انداختمش رو میز .رفتم سمت اشپزخونه که واسه خودم قهوه درست کنم. از پنجره اشپزخونه خونه رو به روییم معلوم بود،یه نگاهی بهش انداختم ،لباسمو عوض کردمو تو اینه خودمونگاه کردم :خوب از قهوه ات لذت ببر ،روز شلوغی در انتظارته
بعد از اینکه قهوه امو خوردم سوییچ ماشینمو ورداشتم و رفتم بیرون ،اولین بارم نبود ولی حس بدی داشتم ،مطمئنا اینکه هر لحظه منتظر باشی یکی بهت حمله کنه و بگیرتت لذتبخش نیست ،سوار ماشین شدم:خب تا اینجا که خوب پیش رفت
اومدم دنده عقب بگیرم که یه ماشین یهو از پشت خورد بهم از اینه نگاه کردم پشتمو دیدم هیچکی پیاده نشد : استارت
پیاده شدم و منتظر موندم طرف پیاده شه
با دیدن همون پسر دیروزیه گفتم :اا باز تویی که،تعقیبم میکنی؟
پیاده شد: بهت گفتم باز همو میبینیم مالیک
سعی کردم نقش بازی کنم با اینکه همه چی مثل روز برام روشن بود :اسم منو از کجا میدونی؟
ابروشو انداخت بالا و یهو یکی از پشت یه کیسه گذاشت رو سرم و دستمو گرفت یکم دست و پا زدم و بردنم تو یه ماشین ،هیچ نگرانی نداشتم چون مطمئن بودم حداقل ۵ تا مامور داشتن این صحنه رو میدیدن
-:هییی چیکار داری میکنی
جوابی نشنیدم خواستم خونسرد بازی کنم برای همین یکم دیگه تقلا کردم و بعدش سر جام اروم نشستم
+الان مثلا میخوای بگی ریلکسی؟
-تخمشو داری کیسه رو بردار رو در رو حرفتو بزن به جای این مسخره بازیا
+همین که بیهوشت نکردم برو خداروشکر کن ،تو سوابقت زده مشکل تنفسی داشتی و نمیخوام قبل اینکه کارم باهات تموم شده بمیری وگرنه الان به جای زر زر کردن داشتی خر و پف میکردی
-تو سوابقم ننوشته با همین دستای بسته میتونم کاری کنم همتون خون بالا بیارین؟
+با تفنگی که بالا سرت نگه داشتن بعید میدونم کاری بتونی بکنی
اومد کیسه رو داد بالا : پس خفه شو تا کارم باهات تموم شه
تا اومدم یکم پلک بزنم تا چشمام به نور عادت کنه کیسه رو کشید پایین
با ترمز ناگهانی ماشین سرمو بالا کردم، بردنم بیرون و یجا نشوندنم ،دستامو که از قبل بسته بودن حالا به صندلی بستن ، کیسه رو از سرم برداشت و یه مشت زد تو صورتم: این واسه ماشینم
یکی دیگه زد: این واسه سرم
یکیم زد تو شکمم:اینم واسه اینکه روم تفنگ کشیدی
نفس عمیق کشیدمو خون توی دهنمو تف کردم بیرون:چه کار فاکی باهام دارییی
یه صندلی دیگه رو گذاشت رو به رومو روش نشست :تا قبل از اینکه صورت خوشگلتو بیشتر به فاک بدم به سوالام جواب میدی و
یکم مکث کرد :خب یه کاریم باید بکنی وگرنه قول نمیدم سرنوشت خوبی در انتظارت باشه
-زر بزن دیگه چرا طفره میری
یه مشت دیگه زد تو دهنم:درست حرف بزن کسی که الان به صندلی بستس من نیستم
تو سکوت نگاهش کردم
+از دیروز که ماشینمو به فاک دادی...
-تو ماشینمو به فاک دادی و بعد اسلحه کشیدی
+من خواستم پولتو بدم ولی تو وحشی شدی
-محتاج پول تو نبودم
لیام چشماشو چرخوند: پس خفه شو بزار حرفمو بزنم ، یه سری تحقیقات راجبت انجام دادم و حدس بزن چی پیدا کردم ،چند ماه منتظری بری تو باند کریس ...
با شنیدن اسم کریس با تعجب سرمو بالا اوردم کریس دیگه کیه مگه اسم طرف تاملینسون نبود ولی هیچی نگفتم
+...و من چند وقته دنبال یه سری اطلاعات از اینام و
-میخوای جاسوسیتو بکنم؟
با خودم گفتم :خیلی کلاسیک داری بازی میکنی این راه دیگه قدیمی شده
+اگه از اون دید بهش نگاه کنیم اره
-دید دیگه ای نداره میخوای واست جاسوسی کنم دیگه
حرفمو نادیده گرفت : با مهارتی که ازت دیدم فهمیدم ادم مناسبی برای این کار هستی بعید نیست همین الانم جاسوس یه جایی باشی
پوزخند زدم : وقتی بهم مطمئن نیستی چجوری انقدر راحت داری نقشتو بهم میگی و صورتتو نشونم میدی
لبخند زد و از جاش بلند شد: چون از این در یا من و جاسوسم بیرون میریم یا من و یه جنازه
سرمو انداختم پایین و پوزخند زدم تو تهدید کارش خوبه ولی سناریوش افتضاحه
زیرلب زمزمه کردم:من جاسوسی نمیکنم
+چی؟
سرمو اوردم بالا : من آدم کسی نیستم و نمیشم
سرشو اورد نزدیکم میتونستم نفس هاشو رو صورتم حس کنم:بهت اصرار نمیکنم چون احساس میکنم کسی هستی که از کشتنش لذت زیادی میبرم
مکث کرد: ولیی... بزار یه راه دیگه هم امتحان کنم
اشاره زد به ادمایی که پشتش بودن اونا هم زود اودن کنارش وایسادن
ل:من بعد از ظهر دوباره میام سر میزنم، به نفعتونه تا اون موقع ازش حرف کشیده باشین وگرنه جنازه اشو خودتون باید گم و گور کنین
با پوزخند سرمو اوردم بالا : خودت تخمشو نداری میدی ادمات کارتو انجام بدن
با قدم های اروم اومد طرفم و نیم نگاهی بهم انداخت و رفت پشتم، یهو موهامو از پشت کشید و سرمو برد عقب و سرشو به گوشم نزدیک کرد، ناخوداگاه ناله ای از دهنم در رفت : باور کن که یکی از کار های مورد علاقه ام ضعیف دیدن کسایی مثلِ توِ که انقدر خودشون رو بالا میگیرن
سرمو محکم ول کرد: ولی کار های مهم تری دارم
به سمت در حرکت کرد : هر کاری میخواین بکنین فقط زنده بمونه
و درو بست ، به جلوم نگاه کردم و با سه نفر رو به رو شدم که داشتن بهم نزدیک میشدن، مالیک، ساعات اینده قراره برات دردناک باشه
YOU ARE READING
Love or honor [z.m]
Fanfictionسرنوشت آدمای اشتباهی رو سر راه هم میزاره، اون عاشق بزرگترین تهدیدش شد و من عاشق کسی که باید نابودش کنم