Part 11

231 40 38
                                    

برای دومین بار شمارشو گرفت و وقتی جواب نداد زیر لب فحشی داد گوشی رو انداخت رو مبل ، به ساعتش نگاه کرد ، ساعت ۸:۱۰ رو نشون میداد دیگه دیر کردنش داشت میرفت رو اعصابش که در اتاقش زده شد
لو: بیا تو

جری در حالی موهای جو گندمی شو مرتب میکرد درو باز کرد و اومد تو
لو: دیر کردی
ج: ترافیک بود
با اشاره لویی روی مبل مقابلش نشست : خب ؟ منتظر تهدیدات گرمت هستم تاملینسون

لویی پوزخند زد: من کاری بهت نداشتم ، دخترت سیخم داد، اونم از جای بدی

لپ تاپی که جلوش باز بود و برگردوند سمت جری : نمیخواستم این گند کاریاتو به روت بیارم، اصن به من ربطی نداره چه گهی میخوری ، ولی کاری که دختره دهن لقت امروز انجام داد... صادقانه بگم اگه دختر تو نبود همون اول صبح یکیو میفرستادم یه گلوله حرومش کنه
مکث کرد: پا رو دمم گذاشت

بعد از خوندن مدارکی که روی صفحه لپ تاپ بود خنده عصبیی کرد: با اینا میخوای چیکار کنی ؟
لحنشو مسخره امیز کرد: میخوای بری به پلیس بگی؟

لویی لبخند زد و بهش نزدیک تر شد: میدونی که با بزرگتر از تو ارتباط دارم دیگه؟ بعد از دیدن قاچاق و کلاهبرداریات طوری ادبت میکنن که دعا میکردی از اول همچین بچه ای رو به دنیا نمیاوردی
بلند شد و سیگارشو ورداشت: خودت میدونی با قاچاق اعضای بدن چقدر مخالفن
لبشو داد بیرون: منم واقعا نمیخوام تو بمیری جری ، درسته داری پیر میشی ولی هنوز زوده
خندید و از سیگارش یه پک گرفت

ج: چی میخوای؟
لو: حقمو
از توی کشوی میزش چند تا ورقه دراورد و پرت کرد جلوی جری : قراردادمونو فسخ کن ، دیگه نمیخوام به شما جنس بدم
ج: و؟
لو: کل خسارت قرارداد و این معامله ایی که به گروگان گیری ختم شد و معامله ای که بهم انگ متقلب بودن زدین .
جری همونطور که چکشو در میاورد گفت: رقم بده تاملینسون
لویی بالا سرش وایساد: همه معامله هایی که قرار بود داشته باشیم و الان قراره فسخ بشه رو جمع کن ، ۲۳۰ میلیون دلار

جری ابرو هاش داد بالا: تعجب میکنم تاملینسون، تو اهل باج گیری نبودی ، از کی محتاج پول من شدی؟
لبخند زد: هنوزم نیستم
خم شد و در گوشش گفت: ولی اگه کسی حقمو بخوره تا قرون اخرشو پس میگیرم و مطمئنا میدونی با کسایی که این کارو میکنن چیکار میکنم دیگه؟
جری سرشو دور کرد : بکش عقب لازم نیست منو تهدید کنی خودم میدونم چی ازت بر میاد

لو: خوبه، چکتو بنویس و برو
بعد از اینکه زیرشو امضا کرد بلند شد و چکو گذاشت رو میز : این قضیه اینجا تموم نمیشه
لویی خندید: بیا برو بیرون بابا حوصله تو ندارم

بعد از اینکه با چشماش رفتنشو دنبال کرد ، سیگارشو توی جا سیگاری خاموش کرد و بعد از برداشتن کتش رفت سمت پارکینگ ،ساعت ۹ بود از اونجایی که کاری نداشت تصمیم گرفت بفهمه قضیه هری از چه قراره
بعد از اینکه از پارکینگ در اومد گوشی شو به بلوتوث ماشین وصل کرد و منتظر موند تا از اونور خط صدایی بیاد

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Jun 06, 2021 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Love or honor [z.m]Onde histórias criam vida. Descubra agora