Part 6

146 37 26
                                        

خسته بود و نمیتونست بخوابه انگار یه چیزی تو‌مغزش بهش دستور میداد نباید بخوابی ۷ روز از اون ماجرا گذشته بود و تو کله این هفته فقط ۲۱ ساعت خوابیده بود ، نمیدونست چشه، دستش خوب شده بود ولی زیر چشماش هر روز گود تر میشد ، سرشو گذاشت روی میز تا یکم به چشماش استراحت بده که صدای در اومد
ل:بیا تو

زین اومد تو و دو تا ورقه گذاشت جلوی لیام: اینارو تاملینسون گفت بدم بهت ، گفت ماموریت جدیده، من و تو باید بریم مواد و با پول جا به جا کنیم

ورقه ها رو گرفتم : خب اینا چین

ز:اینا جاییِ که با باند قرار داریم و اطلاعاتشون و اینکه باید مطمئن بشیم پول رو به سلامت از اونجا خارج میکنیم و میاریم واسه اش

ل: کی باید بریم؟

ز: امشب ساعت ۱۲

لیام سرشو تکون داد:قرارمون جلوی خونه ما
ز: باشه
زین داشت میرفت بیرون ولی برگشت: حالت خوبه؟

لیام با خستگی دوباره سرشو از رو میز ورداشت و دستشو کرد تو‌ موهاش: چیزی که واست مهم نیست رو چرا میپرسی

زین نگاهش کرد و رفت بیرون و با اسانسور رفت طبقه ای که ازمایشگاه بود و رفت سمت اتاق نایل: هی نایل فکر نکنم حال لیام خوب باشه یه قرصی چیزی بهش بده انگار یه ماهه نخوابیده

نایل که سرش توی کتاب بود سریع نگاهش کرد و با استرس رفت سمتش: چی؟ نخوابیده، مطمئنی؟

ز:هر ادمی میفهمه اگه قیافشو ببینه
ن: باشه تو‌ برو سر کارت

گفت و رفت سمت اتاق لویی، زین با کنجکاوی دنبالش کرد و فالگوش وایساد

ن: فکر کنم لیام دوباره یه کاری کرده چون نخوابیدنش اوت کرده لو

لو: چی مطمئنی؟  اما تو گفته بودی خوب شده

ن: خوب شده بود ولی نگفتم اگه بازم مصرف کنه خوب میشه

با صدای بلند شدن لویی از صندلی اش زین زود از پله ها رفت پایین ، لویی و نایل سوار اسانسور شدن و رفتن سمت اتاق لیام و زین هم پشتشون رفت و کنارشون وایساد
ز: چیزی شده

لو: هیس

لویی اروم کرکره های اتاق لیام رو داد بالا و از پشت پنجره نگاهش کرد و اروم گفت: خب این که سرش رو میزِ، برو تو باهاش حرف بزن ببینمش

ز:من برم؟

لو: نه نایل

ن:چرا خودت نمیری

Love or honor [z.m]Where stories live. Discover now