ل: پس هروقت کاری داشتی بهم زنگ بزن
ز:باشه خدافظظظظ
بعد از بستن در نفسشو محکم بیرون داد و وقتی از چشمی در دید که لیام داره دور میشه ،زمزمه کرد : بالاخره
گوشیشو از توی پارکت خونه در اورد و به تنها شماره ای که سیو شده بود زنگ زد ، گوشی رو با شونه اش نگه داشت و همینطور که منتظر بود صدایی رو از اونور خط بشنوه دکمه های پیراهنشم تک تک باز میکرد
زین چشماشو چرخوند و گفت: intravenous
-: خب منتظرم از اول تا اخرشو بگوز: واقعا خیلی خسته و داغون تر از اینم که اتفاقات چند ساعت گذشته رو که فکر کنم توی یه ماهم انقدر اتفاق واسم نیافتاده بود رو پشت تلفن بگم
-:مهماشو بگو و بقیه اشو بدون اینکه چیزی جا بزاری تو گزارش مینویسی و ایمیل میکنی
ز:یه چیزی میخوام بهتون بگم که مطمئنا حقوقمو به خاطر فهمیدنش زیاد میکنین
فرمانده از پشت تلفن پوزخند زد: بگوز: تاملینسون و پین برادر ناتنی ان
-:خب
ز: خب؟ دارم یه خبریو بهت میدم که تا حالا هیچکس نمیدونست میگی خب؟-: چه سودی برای عملیات داره ؟
ز: نمیدونم مثلا اینکه تا جایی که میتونم دارم به پین نزدیک میشم و این یعنی دارم به برادرشم نزدیک میشم؟ برادرش کیه؟ اره رئیس کل باند های مواد مخدر امریکا
-: ما هنوز نمیدونیم اون رئیسه یا یکی دیگه ، فعلن روی این تمرکز کن نه چیز دیگه ای مثل خرید و فروش مواد توی ال ای
ز: من واسه اینکه بفهمم رئیس فاکیشون کیه باید بهشون نزدیک بشم و اعتمادشونو جلب کنم اون کار لازم بود
-: چیز دیگه ای نداری؟
ز: جری مک میلر رو یادته؟
-: خب
ز: اطلاعاتی ازش پیدا کردم که میتونم بی گناهی ویل رو ثابت کنم
با صدای جدیی گفت:واسم ایمیلشون کن همین الان
ز: تلفنو قطع نکنگوشی رو گذاشت رو ایفون و گذاشتش روی میز .فیش رو به اون گوشیش وصل کرد و به سرعت بعد از اینکه برنامه ایمیلش بالا اومد عکسارو فرستاد
ز: اومد؟
-: دارم میخونمتا چند دقیقه فقط صدای نفس کشیدنش از اون ور خط میومد : بالاخره به یه دردی خوردی
زین لبخند بزرگی زد : میتونیم درش بیاریم؟
-: اره فردا میوفتم دنبال کاراش . بعدش انقدر اطلاعات داریم که اون عوضیو دستگیرش کنیمز: نه نه باید صبر کنین تاملینسون شک میکنه دقیقا فردای روزی که من لپ تاپ رو هک کردم دست پلیس توی این ماجرا باز شه
-: فقط سه روز دیگه میتونم بندازمش عقب چون هرچه زودتر باید ویل رو بیاریم بیرون و اونا هم اگه این اطلاعات رو ببینن دست بردار نیستن
ز: مرسی

KAMU SEDANG MEMBACA
Love or honor [z.m]
Fiksi Penggemarسرنوشت آدمای اشتباهی رو سر راه هم میزاره، اون عاشق بزرگترین تهدیدش شد و من عاشق کسی که باید نابودش کنم