-نایل ؟
+ رئیس ازمایشگاهدرو باز کرد و رفت تو منم پشتش رفتم ، همه جا رو انالیز کردم ولی اینجا شبیه جایی که توش مواد بسازن نبود شاید فقط ازمایش هاشونو انجام میدن
-پس کجا کار اصلی انجام میشه؟
+کار اصلی؟
-ساختن شیشه؟
+ داری فراتر از چیزی که باید بدونی میپرسیروی صندلی نشست و بهم اشاره زد بشینم یهو داد زد:نایلللل کجایی
دیدم یه پسره با موهای قهوه ای و چشمای ابی داره از اونطرف ازمایشگاه میاد:چته وحشی چرا داد میزنی
+تحقیقاتی که میخواستی رو انجام دادم رو دو نفر خیلی بیشتر از بقیه شک دارم
-ببینمورقه ها رو از تو جیب کتش در اورد و انداخت رو میز:اینا
نایل رفت پشت میزش نشست و قبل اینکه ورقه هارو بخونه به من یه نگاهی انداخت بعدش به لیام گفت :این کیه؟
قبل اینکه لیام جواب بده گفتم: زین مالیک
نگاهشو داد به من و سرشو تکون داد :نایل هوران ، امیدوارم بتونی اینجا دووم بیاریسرمو تکون دادم و سرفه ای کردم تا توجه لیام و به خودم جلب کنم، وقتی لیام نگاهم کرد با چشمام به دستم اشاره کردم ،
ل: نایل فکر کنم دست زین ضربه خورده، دستشو ببند ،صورتشم دیگه معلومه باید چیکار کنی
نایل یه نگاه به صورتم انداخت و بعد سوالی ابروهاشو داد بالا
لیام چشماشو چرخوند:منظورم اینه که چسب و اینا بزننایل بهم اشاره زد تا همراهش برم و وقتی به یه اتاق رسیدیم منو روی تخت گوشه اتاق نشوند و با دستم ور رفت و شروع کرد به فشار دادن جاهای مختلفش
ن: اینجا درد میکنه؟
ز:اره
ن:اینجا چی؟
ز:اره
ن:خب چیز خاصی نیست ، یه کوفتگی سادس، بهت چند تا قرص میدم و تا فردا ببندیش خوب میشهچند تا پنبه ورداشت و شروع کرد به تمیز کردن صورتم ، همونطور که نایل داشت چسب زخم میچسبوند روی صورتم لیام هم داشت درباره ی یکی از مضنون ها با نایل حرف میزد
ن:خب دستتو بستم ، این یخم بزار روش یکم ورمش بخوابه ،این قرصم بخور
قرص رو بدون اب قورت دادم و کیسه یخ رو ازش گرفتمل: هی دارم حرف میزنم باهات
نگاهشو داد به لیام : هیچی از حرف هات رو نفهمیدم انقدر تند حرف میزنی ، سواد دارم خودم میخونم پرونده هاشونو
کمی مکث کرد:به نظرت لویی چیزی فهمیده؟
ل:نه الان پیشش بودم و باور کن اگه میفهمید الان با لبخند کنارت واینستاده بودم
نایل به من اشاره کرد: اگه انقدر کارش خوبه که لویی شخصا خواست ببینتش واسه این موضوع هم با خودت ببرش
+چی؟ نه من تنهایی کار میکنمابروهامو انداختم بالا : تنهایی کار میکنی که ۵ نفر دورت بودن واسه دزدیدن من؟
نایل خندید: واسه دزدیدنش ۵ نفر و همراهت بردی؟
و بازم به طور مسخره ای خندید
YOU ARE READING
Love or honor [z.m]
Fanfictionسرنوشت آدمای اشتباهی رو سر راه هم میزاره، اون عاشق بزرگترین تهدیدش شد و من عاشق کسی که باید نابودش کنم