Chapter 8 - Breakfast

1K 237 56
                                    

ملفوی کشیده بیان کرد: "چه هیجان انگیز، دلم میخواد این بحثِ تحریک کننده رو ادامه بدیم، ولی باید بریم صبحانه بخوریم."

"غذا؟" هری بلند شد نشست. "پس چرا زودتر نگفتی؟"

ملفوی آروم گفت: "به خاطر اینکه بحث خیلی هیجان انگیزی درباره‌ی گرایش تو داشتیم."

هری سرخ شد: "خفه شو و پاشو لباس بپوش."

و با کلی ورد "دیفیندو" و "ریپارو" و بدون نگاه کردن به همدیگه لباس پوشیدن.

وقتی هری و ملفوی وارد سالن بزرگ شدن، سالن با زمزمه‌ی همه پر شد.

هری زیر گوش اون پسر بلوند زمزمه کرد: "عام... ملفوی؟"

ملفوی بهش نگاه کرد.

هری زمزمه کرد: "کجا قراره بشینیم؟"

ملفوی با غر جواب داد: "برای صبحانه با گریفیندورها میشینیم و برای شام با اسلیترین‌ها، خب؟"

"قبوله." هری با لبخند به سمت میز گریفیندور رفت. "سلام بچه‌ها!"

"هری!" جینی دست‌هاش رو دور هری حلقه کرد، فریاد بلندی از دهن پسر‌ها بلند شد. ملفوی کم مونده بود روی زمین بیفته. جینی به سرعت برق دست‌هاش رو از هری دور کرد.

جینی داد زد: "چی؟ چیشد؟"

هرماینی نفسش رو بیرون داد: "اوه، خدا، هری، ملفوی، من معذرت میخوام، من به همه‌ی گریفیندورها گفتم، ولی جینی اونجا نبود."

جینی تیکه تیکه پرسید برای اینکه بتونه بفهمه مشکل چیه: "چی؟ کجا نبودم؟ چیشده؟ حالتون خوبه؟"

هرماینی خیلی سریع توضیح داد: "هری و ملفوی نباید لمس بشن، این سوزش توی بدنشون ایجاد میکنه."

پروفسور مک‌گناگال سر پا ایستاد: "میشه لطفا همه حواس‌هاتون به من باشه؟"

سالن توی سکوت فرو رفت.

"هممون مشکل آقای پاتر و آقای ملفوی رو میدونیم. یه اشتباه توی معجون سازی باعث شد دست‌هاشون به هم متصل بشه. برای ده هفته‌ی آینده، این دو نفر هیچ جوره نباید از روی پوست لمس بشن، و این باعث سوختن هردوشون میشه. خواهش میکنم از دست زدن به هردوی اون‌ها تا جایی که میتونید خود داری کنید، مگر فقط از روی لباس. ممنون."

هری و ملفوی جفتشون نفسی از روی راحتی کشیدن و سر جاهاشون نشستن.

هری با ناراحتی به ظرف رو به روش خیره شد. چون راست دست بود، خیلی سخت بود که بتونه برای خودش غذا بریزه.

به ناشیانه ترین حالت ممکن دستش رو دراز کرد تا نوشیدنی پرتقال رو برداره و برای خودش بریزه، ولی نزدیک بود همش روی میز خالی بشه. ملفوی چشم‌هاش رو توی کاسه چرخوند و اون رو از هری گرفت. با آرامش کامل اول یکم برای هری ریخت بعد یکم برای خودش.

هیچکدومشون متوجه‌ی نگاهِ خیره‌ و پر از تعجبِ بقیه وقتی ملفوی برای هری غذا میکشید نشدن.

---

از آرامش این پارت‌ها لذت ببرید
من فنفیک رو تقریبا تا آخر خوندم و از الان بهتون هشدار میدم تیکه‌ی اسمات زیاد داره!
اگه نمیتونید دیگه نخونید، چون من مسئولیت قبول نمیکنم! *خنده*

All the love♡♡

•Edited•

Hold My Hand [Persian Translation]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora