Chapter 10 - Explanation

1K 225 59
                                    

هری تا زمانی که به اتاق رسیدن متوقف نشد. اون درحالی که بدنش میلرزید، ۵ دقیقه سمتِ خودش روی تخت نشست.

ملفوی آروم دستش رو روی شونه‌ی هری گذاشت: "پاتر؟ حالت خوبه؟"

هری سرش رو بلند کرد و آروم تکون داد: "اتفاقی نیفتاده."

"پاتر تو واقعا ..." ملفوی نتونست خودش رو برای تموم کردن جملش جمع و جور کنه.

"آره،" هری مختصر جواب بعد نفسش رو بیرون داد: "من نمیخواستم به کسی بگن، ولی هرماینی هر وقت چیزی اشتباه باشه میفهمه، بعد به رون گفت و اونا توی نوشیدنیم وریتاسروم (معجون راست گویی) ریختن و مجبورم کردن بگم."

ملفوی خشمگین به نظر میرسید: "این وحشتناکه! اون‌ها بهترین دوستاتن! چطوری تونستن اینکارو بکنن؟"

هری نفسش رو بیرون داد: "اشکالی نداره. منم عصبانی بودم ولی بعد بیخیال شدن. مجبورشون کردم قسم بخورن هیچوقت دربارش حرف نمیزنن. یه رازی بود که قرار بود با خودم به گور ببرم."

سرش رو به دست آزادش تکیه داد: "و حالا تو قراره به کل مدرسه بگی."

"چرا باید اینکارو بکنم؟"

هری سریع سرش رو بالا آورد و به ملفوی زل زد: "منظورت چیه؟ معلومه اینکارو میکنی. تو ازم متنفری."

"هری." ملفوی بهش نگاه کرد. "تو تنها کسی نیستی که بچگیش سخت بوده. من درک میکنم. به کسی نمیگم."

هری لبخند زد: "ممنون، ملفوی."

ملفوی سر تکون داد و هری روی تخت دراز کشید و سریع خوابش برد، با اینکه تازه صبح بود.

اول اینکه، اون نفهمید ملفوی اون رو هری صدا کرده.

دوم اینکه، اون متوجه خشم آتشینِ چشم‌های ملفوی نسبت به پتونیا، ورنون و دادلی دورسلی نشد.

دورسلی‌ها، توی خیابون شماره ۴ پریوت درایو حتی خبر نداشتن سر به سر چه کسی گذاشتن.

---

میدونم که خیلیاتون اینجا جیلی (جیمز و لیلی) شیپرین ولی!
هفته‌ی جیگولوس (جیمز و ریگولوس) مبارک! *-*
حتی نمیدونید تو تیک تاک چقدر داره بهم خوش میگذره!
خلاصه که همین!

All the love♡♡

•Edited•

Hold My Hand [Persian Translation]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang