گروه توی سکوت کامل قدم برمیداشت، هیچی برای گفتن به همدیگه نداشتن. ولی به محض اینکه به هاگزمید رسیدن، فلیکس سمت گروه برگشت و لبخند بزرگی روی صورتش بود.
"خب، هری و دراکو که همین الان هم با همدیگه میرن، ولی باقیمون، کی با کی میره؟"
دیمن شونه بالا انداخت: "من داشتم فکر میکردم برگردم و لوسیندا رو بیارم. به هر حال تعدادمون برابر نیست."
گویل سرش رو تکون داد: "من میرم میارمش، تو برو خرید بکن."
دیمن پوزخند زد: "مطمئنی؟"
گویل سر تکون داد و رفت.
فلیکس شونه بالا انداخت: "اوکی. من و تبیتا مثل همیشه با همیم."
بلیز گفت: "من با پنسی میرم."
میلیسنت به دیمن پوزخند زد: "فکر کنم فقط من و تو موندیم."
دیمن با یه لبخند جوابشو داد: "فکر کنم همینطوره."
پنسی گفت: "دو ساعت، زود میبینمتون!"
همگی به سمت مسیرهای مختلف برای کارهای خودشون رفت.
ملفوی پرسید: "میشه اول بریم دوکِ عسلی؟ باید برای پنسی شیرینی بخرم. منو میکشه اگه شکلات بهش ندم."
هری خندید: "آره، حتما"
وارد مغازه شدن و بلافاصله بوی شکلات و کارامل و خوشمزگی بینی هری رو نوازش کرد. نفس عمیقی کشید و لبخند زد.
ملفوی اون رو سمت شکلاتها کشید. با یکم دقت درحالی که دستهاشون به هم چسبیده بود، تونستن شکلاتها رو توی یک پاکت بریزن و چندتا چیز دیگه هم بردارن.
اولش خانمی که پشت صندوق وایساده بود اونا رو ندید، فقط شروع کرد به آماده کردنِ پاکهای خوراکیشون. وقتی بالاخره سرش رو بالا آورد، نفسش رو بیرون داد.
"هری پاتر؟ توی مغازهی من؟" صداش پر از تعجب بود.
هری با لحن کنایه آمیزی جواب داد: "آره، من مثل بقیهی بچههایی که به هاگوارتز میرن، تند تند اینجا نمیام."
ملفوی ریشخند زد و باعث شد توجه اون خانم بهش جلب بشه و چشمش به دستشون بیفته.
"اوه،" اون با لحنی که مشخص بود حالش به هم خورده و شوکه شده گفت: "نمیدونستن شما دو نفر-"
ملفوی آروم بین حرفش پرید: "نیستیم. یه اشتباه توی معجون سازی بود."
هری با لحن تحریک شدهای گفت: "اگه بودیم، چیزی بر علیه ما میگفتی؟ تو هوموفوبیکی؟"
"نه، فقط-" بدون هیچ حرف دیگهای کارش با پاکت ها رو تموم کرد.
هری با عصبانت پرسید: "چی؟ فقط چی؟"
"پاتر." ملفوی دستش رو کشید ولی هری سرجاش موند.
اون زن اعتراض کرد: "اون یه مرگخواره، اون لیاقت تو رو نداره."
BINABASA MO ANG
Hold My Hand [Persian Translation]
Fanfictionتوی کلاس معجونها یه چیزی درست پیش نرفت و باعث شد هری و دراکو برای یک ماه دستهای همدیگه رو بگیرن. دوتا دشمن مجبور شدن یه اتاق داشته باشن، سر یه میز بشینن و کلاسها رو با هم شرکت کنن. تنش بینشون زیاد شده ولی آیا اون دو نفر میتونن از پسش بر بیان؟ و م...