Chapter 18 - Breakfast With Gryffindors

1.2K 200 54
                                    

وقتی دریکو و هری وارد سالن بزرگ شدن، کسی سرش رو بلند نکرد که اونا رو ببینه. تا الان چهار روز گذشته بود و دیگه کسی اهمیت نمیداد.

اون‌ها محتاطانه روی میز گریفیندور نشستن و عکس العمل‌های بقیه رو زیر نظر داشتن.

نویل نفر اولی بود که صحبت کرد: "خیلی خوبه که دوباره میبینمت، هری. دریکو- میتونم دریکو صدات کنم؟" دریکو توی سکوت سر تکون داد. "دریکو، باعث افتخاره که سر میزمون نشستی. من مطمئنم که با هم کنار میایم."

دریکو برای یک دقیقه اونو زیر نظر گرفت. هری آروم دستش رو فشار داد و توی سکوت بهش فهموند که باید چیزی بگه.

آروم زمزمه کرد: "ممنونم... نویل."

نویل با لبخند سرش رو چرخوند: "برای کشیدن غذاتون کمک میخواید؟"

هری با لبخندی تشکر کرد: "راستش، داریم کم کم شروع میکنیم یاد بگیریم که چطوری به هم کمک کنیم."

"خوشحالم که این رو میشنوم،" رون اضافه کرد: "این میتونست یه کابوس وحشتناک باشه اگه همه‌ش با هم دعوا میکردید.

دین برای خودش و البته برای شیمس یه لیوان آب میوه ریخت: "دریکو، تو کلاس‌های معجون‌های پیشرفته رو برداشتی؟"

دریکو سر تکون داد: "آره برداشتم."

"اوکی، میدونم چند روز این دور و بر نبودی، ولی جواب اینو میدونی؟" دین تیکه‌ای کاغذ پوستی رو سمت دریکو سُر داد.

دریکو با دقت بهش نگاه کرد: "من میگم... ترکیبی از سنگ ماه و پر‌ ققنوس."

چشم‌های دین برق زدن: "حتی فکرش هم نمیکردم که ترکیبی ازشون باشه. داشتم تلاش میکردم فقط موادشون رو به تنهایی پیدا کنم! ممنونم دریکو!" کاغذش رو برگردوند و اون رو یادداشت کرد.

دریکو لبخند زد، یه لبخند واقعی: "قابلی نداشت."

رون سری تکون داد: "من توی معجون‌ها افتضاحم، هیچوقت نمیتونم توی کلاس معجون‌های پیشرفته شرکت کنم. شگفت زده شدم وقتی هری تونست به این کلاس بره."

هری چشمک زد: "کسی نمیتونه جلوی منو بگیره، رون. من میتونم وارد هر کلاسی که میخوام بشم."

رون با جمله‌ی هری خفه شد و لقمه توی گلوی شیمس پرید.

نویل به چیزی بالای سر هری خیره شد و لبخندش محو شد: "پارکینسِن؟"

هری روشو برگردوند و لبخندی زد: "هی پنسی."

پنسی براش سر تکون داد. "هری." بعد سمت دریکو سر برگردوند و چیزی رو توی کیفی بهش داد. "همون چیزیه که دیروز ازم خواستی برات بگیرم. همچنین، جفتتون گوش بدین، ما فهمیدیم که امتحانات نهاییمون دو هفته دیگه‌ست، و ما داشتیم فکر میکردیم فردا روز درس خوندن باشه برامون. شما دوتا هم هستین؟"

هری سر تکون داد: "اگه دریکو هم اوکی باشه."

دریکو هم سر تکون داد.

"منم میتونم بهتون ملحق بشم؟" صدای هرماینی بین حرف‌هاشون شنیده شد: "این شلخته‌ها هیچوقت کاری رو کامل انجام نمیدن و من باید درس بخونم."

قبل از اینکه پنسی بتونه چیزی بگه دریکو سرش رو چرخوند و با نگاه قاطعی به هرماینی خیره شد: "نه."

هرماینی بهش تشر زد: "ولی شما هری رو به این روز درس خوندن راه دادید! و من نیاز دارم درس بخونم!"

"با بچه‌های ریونکلا درس بخون، یا برو کتابخونه." صدای دریکو خشک و سرد بود. "دیگه نمیخوام صدات رو بشنوم، مگه اینکه بخوای معذرت خواهی کنی."

نفس هرماینی صدا دار بیرون اومد. صدای لرزون نویل شنیده شد: "من میتونم بیام؟"

دریکو با لبخند شیرینی سمت نویل برگشت: "آره میتونی، اگه پنسی اجازه بده."

پنسی به خاطر اینکه دریکو خیلی آشکارا هرماینی رو رد کرده بود اخم کرده بود ولی شونه بالا انداخت: "حتما."

دین ابرویی بالا انداخت: "من و شیمس هم میتونیم بیایم؟"

دریکو سر تکون داد: "اگه پنسی اجازه بده، همتون میتونید بیاید. به جز گرنجر."

پنسی هنوز گیج بود که چرا دریکو اینقدر از هرماینی متنفر بود ولی سر تکون داد: "حتما. فردا، درست بعد از شام. جلوی اتاق ضروریات همدیگه رو میبینیم."

و بعد اون رفته بود.

دریکو کیفی که پنسی داده بود رو کنار گذاشت و به خوردن ادامه داد.

***

خب خب خب
چون من گند زدم و یه پارت جا گذاشتم، حواستون باشه پارت قبلی رو بخونید حتما
بعد از مدت‌ها دوتا پارت گذاشتم :)
آقا من خیلی تنبلی میکنم، هرچند وقت یه بار بیاید یه تلنگر بهم بزنید *خنده*

All The Love♡♡

•Edited•

Hold My Hand [Persian Translation]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora