Chapter 16 - Party Time

1.6K 239 290
                                    

اتاق گرم بود، آتیشِ توی شومینه با نورِ نارنجی رنگی میسوخت و درخششِ نرمی رو توی اتاق به وجود میاورد. اونجا ۱۰ تا صندلی با رنگ‌های مختلف دور یه میز چیده شده بود و یه بطری روی میز بود. یه بارِ کوچیک هم گوشه‌ی دیوار بود و اسپیکرهای بزرگی طرف دیگه‌اش.

اتاق خیلی خوشگل بود.

فلیکس داد زد: "آبی مال منه!" و سمت صندلی آبی رنگ پرید.

تبیتا هم فریاد کشید: "نه خیر، من اونو میخواستم!" و دنبالش دوید.

"اگه میخواستیش، باید به دستش میاوردی."

وقتی اونا داشتن سرِ صندلی آبی رنگ دعوا میکردن، پنسی مثل همیشه روی سبز نشست. گویل قرمز رو انتخاب کرد و لوسیندا روی بنفش نشست. وقتی پنسی بلیز رو از روی پاهاش پایین انداخت، اون روی صندلی مشکی نشست.

تبیتا همونطوری که درباره‌ی علاقش به رنگ آبی غر میزد، روی صندلی خاکستری نشست.

دیمن روی زرد نشست و میلی صورتی رو انتخاب کرد. وقتی فهمیدن که نمیتونن روی دوتا صندلی جدا از هم بشینن، ملفوی و هری دوتایی روی نارنجی نشستن.

پنسی آروم پرسید: "میتونیم چرخوندنِ بطری رو شروع کنیم؟" وقتی بقیه سر تکون دادن، بطری رو چرخوند. روی بلیز وایساد و پنسی چشماش رو توی کاسه چرخوند. "این خیانت به دوست دخترت حساب میشه؟"

بلیز شونه بالا انداخت: "به هر حال قراره باهاش به هم بزنم."

پنسی هم شونه‌هاشو بالا انداخت: "حله."

از جاش بلند شد، روی بلیز خم شد و لباش رو بوسید: "فلیکس، نوبت توئه."

فلیکس نیشخند زد و بطری رو چرخوند. وقتی روی میلی وایساد نیشخندش پررنگ تر شد: "برای بهترین بوسه‌ی عمرت آماده‌ای، بلاسترود؟"

میلی چشم چرخوند: "خفه شو، گنزالس."

فلیکس خندید و برای بوسیدنش خم شد.

اون بوسه بیشتر از ۱۰ ثانیه طول نکشید و بعد میلی ازش جدا شد: "متاسفم که باید بگم اشتباه نمیکردی، گنزالس."

فلیکس آروم خندید: "گویل، نوبت توئه."

گویل بطری رو چرخوند و اون جلوی لوسیندا وایساد. اون دختر خجالتی قرمز شد و گویل آروم لباش رو بوسید، قبل از اینکه ازش جدا بشه. اگه امکانش بود، لوسیندا بیشتر قرمز میشد.

دیمن تبیتا رو بوسید، بلیز گویل رو، میلی پنسی رو، تبیتا بلیز رو، و لوسیندا دیمن رو، که باعث یه سرفه‌ی مضخرف و یکم صورتی شدنِ گونه ها شد. (مترجم: واسه یاد آوری، لوسیندا و دیمن دوقلو بودن)

بعدش نوبت هری بود که بچرخونه. بطری رو چرخونه و خیلی آروم روی دیمن وایساد.

چشمای مشکیِ دیمن، چشم‌های هری رو ملاقات کرد و باعث لبخندِ کوچیکش شد.

Hold My Hand [Persian Translation]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora