part 11

173 25 0
                                    

6روز بعد پاریس یه روز مانده به تولد جونگ کوک》

♡خب بچه ها بیاین فردا بریم یه رستوران نزدیک هتلمون هست من راجب رستورانای خوب اینجا یکم مطالعه کردم و اونجارو پیدا کردم میگن خیلی غذا های خوبی داره

بقیه که میدونستن برای چی میخوان برن رستوران حرف تهیونگو تایید کردن ولی جونگ کوک گفت
☆بچه ها بهتر نیست توی همچین شهر شلوغی خیلی بیرون نریم اخه ساسنگ فنا و اینا همه جا هستن
تهیونگ گفت
♡نگران نباش منیجرمونم باهامون میاد تازشم بنگ شی هیوک مارو فرستاد تعطیلات تا یکم تفریح کنیم پس بیا فردا بریم رستوران
بعدشم با نگاهی که دل هر ادمی رو میبرد نگاهش کرد و جونگ کوک دیگه نتونشت تحمل کنه و با خنده گفت
☆خیلی خب باشه اونجوری نگام نکن وگرنه همینجا از شدت کیوتی خفت میکنم

بقیه بخاطر جمله عاشقان جونگ کوک حاشون بد و همه همه شروع کردن به اوق زدن و خندیدن

....

《روز بعد》

♡وای بچه ها من خیلی استرس دارم حتما با خودتون ارام بخش بیارین چون اگه من با خودم بیارم کوک شک میکنه
یونگی گفت
◇باشه ما حواسمون هست حالا برو پیش جونگ کوک تا نیومده اینجا

تهیونگ باشه ای گفت و رفت توی اتاقشون جونگ کوک با یه هودی زرد و شلوار مشکلی که روی زانو هاش کمی زاپ داشت روی تخت پشت به در نشسته بود که تهیونگ نا خواسته کلمه واو از دهنش پرید بیرون
جونگ کوک خندید و به سمت تهیونگ برگشت و گفت
☆اینجوری نکن مجبور میشم لباسمو عوض کنم راستی تو چرا انقدر لباسات تیره یه لباس روشن تر بپوش
و به سمت کمد لباساشون رفت و یه هودی سفید و شلوار لی در اورد و به تهیونگ داد و گفت
☆اینا بهتره اینارو یپوش
تهیونگ اونارو گرفت و بعد از چند دقیقه لباسشو عوض کرد و با هم از اتاق بیرون رفتن

...

☆واو چقدر این رستوران خوشگله

تهیونگ که از انتخابش راضی بود و مطمئن شد که جونگ کوکم اون انتخابو دوست داره لبخندی روی لباش نشست
همه با هم سمت میز بزرگ توی سالن رفتن و کنار هم نشستن بعد کمی حرف زدن و خوردن غذا تهیونگ گفت من برم دستشویی الان میام
بعدش به بهانه دستشویی پیش گارسون رفت و گفت چند دقیقه دیگه وسایلی که اماده کردمو بیار سر میز

تهیونگ سر میز برگشت که بعد از چند دقیقه همه برقا قطع شد که گارسون اومد و گفت
◇ برقای ما اتصالی داره الان میگم وصلش کنن

بعد از رفتن گارسون نوری کوچیک از دور بهشون نزدیک شد
نور شمع های روی کیک بودن که بهشون نزدیک تر میشدن
کیک اومد و جلوی میزشون قرار گرفت و برقا روشن شد و همه شروع کردن به خوندن شعر تولد جونگ کوک بلند شد و بعد از اینکه ارزو کرد شمعای روی کیکو فوت کرد که دوباره برقا قطع شد و بعد از چند ثانیه دوباره برگشت
تهیونگ جلوی جونگ کوک زانو زده بود و حلقه ای توی دستش نگه داشته بود رو به جونگ کوک گفت
♡جونگ کوک همه کس من با من ازدواج میکنی؟

جونگ کوک خیلی شکه شده بود و همونجا میخ کوب شده بود و به تهیونگ نگاه میکرد
بعد از اینکه اولین قطره اشت از کنار چشمش به پایین افتاد گفت
☆اره
تهیونگ بلند و شد حلقه توی دستش کرد و شروع کرد به بوسیدن جونگ کوک این لحظه خیلی عاشقانه بود جوری که همه اشک توی چشماشون جمع شده بود

بعد از قطع شدن بوسه جونگ کوک و تهیونگ همه به سمتشون رفتن و بقلشون کردن دورشون یه دایره از مهم ترین افراد و مهربون ترین افراد زندگیشون درست کرده بودن

جونگ کوک هنوزم داشت گریه میکرد و خوشحال بود
بعد از اینکه جو یکم اروم تر شد همه دور میز نشستن و شروع به خوردن کیک کردن

came out my loveTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang