🦋ᝰ 𝑂𝑛𝑒 ᝰ🦋

2.1K 367 43
                                    

سلام. اولین نکته راجع به داستان اینه که یه روایت اقتباس شده از سریال "هتل دل لونا"ست. یعنی چهارچوب داستان و قوانین زندگی پس از مرگی که براش در نظر گرفتم تقریبا تو پیکربندی همون فیلمه ولی بصورت مستقل تلاش میکنم قصه‌ی زندگی دونفرو با کاپل چانبک به تصویر بکشم. پس بعدا نرید بگید کاپی کرده بود >< نکته دوم اینکه اسم داستان یه مصدر انگلیسیه که میخواد حس کسی رو توصیف کنه که تمایل شدید و طاقت‌فرسا برای بوسیدن معشوقش داره. خیلی معنی خاصی داره و از اون جایی که یجایی تو خط داستاتی حسش کردم فکر کردم برا کلش مناسب باشه:) بعدم اینکه پارت‌ها یک در میان لینک یوتیوب دارن، که اگه بهشون گوش بدین خیلی به نفعتونه. ازونجایی که همشون ویدیو لیریکن دیگه منم اینجا براشون لیریک تایپ نکردم ولی اگه دلتون خواست موزیکارو دانلود کنین و ترجمه هاشونو ببینین میتونین تو چنل تلگرامم عضو شید (لینکش تو بایومه) و با هشتگ بِیسورکسیا پیداش کنین. تازه تایپ ام‌بی‌تی‌آی کارکترای اصلی رو هم همونجا پین کردم میتونین چک کنین. درکل امیدوارم لذت ببرین و اگه براتون هزینه ای نداره به پارتایی که میخونین ووت بدین و به بقیه هم معرفی کنین که بخونن. مرسی☁️
- - - -

قسمت اول:
"با وجودی که اینجا آخرِ خطه، ولی همچنان بهت فکر میکنم. به روزهایی که درکنار هم‌دیگه داشتیم، به نوازش‌هایی و لمس‌هایی که مزه‌شون روی پوستِ بدنم حک شده. به تمام گذشته‌ای که تُو، تو یه شب خاکستر کردی! حالا حتی نفس کشیدنم برام سخته‌ و مطمئناً تو درکم نمیکنی چون سنگینی بارش دیگه روی دوشت نیست، تو مُردی! اوایل فکر میکردم با گذشت زمان همه‌چی بهتر میشه، من فراموشت میکنم و مثل خودت یه عوضی خودخواه میشم که به هیچی جز خودش اهمیت نمیده، ولی نمیتونم. من... از اینکه ملاقاتت کردم پشیمونم چانیول. میخوام ازت متنفر باشم ولی دیگه واسه این‌کار دیر شده. واسه همه‌چیز." بکهیون چشماشو با فشار بست و چند قطره اشک‌ بیرون ریختن. انگشتاشو کنار بدنش مشت کرد. از لای لب‌های لرزونش ادامه داد. "این زندگی بدون تو خیلی سخت تر از چیزیه که فکرشو میکردم."

صدای آژیر ماشینای پلیس و آمبولانس‌، درکنار جیغ و داد جمعیتی که اون پایین تجمع کرده بودن به گوشش میرسید. بادی که لای موهاش وزید، یه قطره اشکو از زیر پلکش جمع کرد و مسیر سقوطو نشونش داد. یه‌قدم رو به جلو برداشت و صدای فریادها بالا گرفت.

"یول، همین امشب، میخوام بیام پیشت."

🦋☁️🦋☁️🦋☁️🦋☁️🦋☁️🦋

یک ماه بعد:
"

یخچالتو پر کردم. کل خونرم گردگیری و ضدعفونی کردم پس نگران چیزی نباش عزیزم." خدمتکار درحالی که توضیح میداد دست توی کیف‌دستیش برد و یه‌دست لباس از داخلش بیرون آورد. "تی شرتی که دوست داشتی رو آوردم. تازگیا خیلی وزن کم کردی‌. هروقت حوصله داشتی خبرم کن بریم چند دست لباس جدید برات بگیریم، باشه؟"

🦋 𝑩𝑨𝑺𝑶𝑹𝑬𝑿𝑰𝑨 🦋Where stories live. Discover now