[ part 5 ]

2.5K 232 118
                                    

آخرین روزهای کار کردن توی بن به خوبی گذشت و تموم شد، هیچ اتفاق بد یا غیر منتظره ای هم اتفاق نیوفتاد.

حالا بعد از یک هفته من دوباره اینجام- توی آسانسوری که به مقصد دفتر هری بالا میره. و بازهم یک‌بار دیگه عصبی و مضطربم. حتی این سری از بار قبل بیشتر مضطربم، چون تصمیم گرفتم که کاملا تسلیم بشم و دیگه با این مسئله جذب شدنم به هری
نجنگم. یکم ناراحت کننده اس که این جنگیدن بیشتر از دو هفته دوام نیاورد. ولی همونطور که هری گفت، این یه بازی نیست چون من هیچ شانسی برای بردن ندارم. مطمئنم از همون موقعی که منو دید میدونست چه مدل شخصیتی دارم و با تلاش کمی که به زحمت میشه گفت مقاومته تسلیمش میشم.

من حتي مطمئن نیستم كه واقعا اين شغلو بدجور لازم داشتم يا نه. اولین باری که اون با ماساژور پروستات بهم لذت داد به خودم گفتم من فقط به خاطر اینکه این شغلو بدجور نیاز دارم اینکارو میکنم. ولی اگه یکم بیشتر بهش فکر میکردم دیگه انقدر مطمئن نمیبودم. یعنی من همون لحظه ای که دیدمش بهش جذب شده بودم و فقط داشتم به خودم دروغ میگفتم؟

فکر کنم همینه.

من واقعا هیچ شانس در کل نداشتم. فقط داشتم با خودم میجنگیدم، نه با هری.

وقتی آسانسور به بالاترین طبقه برج رسید دینگ صدا داد، سریع ازش بیرون اومدم تا دوباره همراه من به پایین نره و توی راهرو ایستادم.

همینه. یه شروع جدید برای زندگیم و از این مزخرفات. شونه هامو صاف کردم و به سمت درها قدم برداشتم.

از اونجایی که هری تا یک ساعت دیگه اینجا نخواهد بود، پس به سمت میز پذیرش رفتم.

"سلام لویی" اون دختر با لبخندی دلپذیر باهام احوال پرسی کرد.

" میتونی صدام کنی لو " از اونجایی که هری لو صدام میکنه یکم عجیبه که بقیه رسمی تر صدام کنن.

" بسیار خوب " جواب داد " اومدی تا قبل از رسیدن آقای استایلز آموزش ببینی؟ " من سرم رو تکون دادم. " بیا بریم سراغ میز جدیدت و من یه سری چیز اوليه که نیاز داری رو بهت میگم. " از پشت میزش بلند شد و من دنبالش به سمت میزی که میگفتن مال منه رفتم.

فکر اینکه من اونقدری مهمم که برای خودم میز داشته باشم دیوونه کننده اس. هیچ وقت فکرشو نمیکردم یکیشو برای خودم داشته باشم. این باعث میشه فکر کنم یه جورایی مهمم. حتی با وجود اینکه میدونی توی سلسله مراتب کارمندای اینجا خیلی پایینم. مطمئنم که بقیه کارمندا توی کابین کوچیک خودشون خیلی مهم تر از من توی محوطه بزرگ اینجا هستن. احتمالا اونا کارای خیلی مهمی برای هری میکنن و من فقط براش قهوه اشو میبرم یا جواب تماساشو میدم.


" به هر حال من کِلِی ام " اون دختر گفت. امروز هم موهای گوجه شده اش به بی‌نقصی روزای دیگه اس.

baby doll  |  Persion LsWhere stories live. Discover now