[ part 7 ]

2.2K 217 148
                                    

لویی

صبح یک شنبه اس و من خیلی خوشحالم که خوابیدم توی__ خوشحال تر هم میشدم اگه کسی در نمیزد و از خواب نمیپروندم. صدای در قطع شد ولی من روی تخت دراز کشیدم و به در خیره شدم.

تنها کسی که تصور میکنم پشت در باشه هریه، ولی اگه هری بود انقدر راحت دست از در زدن برنمیداشت. چشمام رو مالیدم و روی تخت نشستم. قبل از اینکه به سمت در برم، تیشرتم رو که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و پوشیدم.

از چشمی در نگاه کردم ولی هیچ کس پشت در نایستاده. گیج شدم، در رو باز کردم تا توی راهرو رو ببینم. ولی وقتی در رو باز کردم دیدم یه جعبه بزرگ پشت دره.

جعبه به رنگ سفید ساده است و یه روبان قرمز دورش پیچیده شده و روش یه پاپیون بزرگ و پر زرق و برقه.

برای یه لحظه محتاطانه نگاهش کردم و بعد برشداشتم و آوردمش داخل. خیلی سنگین نیست برای همین با خودم تا روی تختم آوردمش.

میدونم که این از طرف هری فرستاده شده. مگه اینکه یه استاکر دیگه داشته باشم که بدونه کجا زندگی میکنم.

با احتیاط ربانش رو درآوردم و در جعبه رو باز کردم. چشمام گشاد شد و نفس بریده و بلندی کشیدم وقتی جعبه آیپد رو کنار جعبه خودکار اپل دیدم.

"وات دِ فاک؟" با صدای بلند گفتم.

یه نوشته بین دوتا جعبه اس که برشداشتم و بازش کردم.

"فکر کردم این ممکنه به هنرت کمک کنه، که البته دوست دارم یه موقعی ببینمشون. یه سوپرایز دیگه توی باکس هست. بپوششون و ساعت ۸:۰۰ آماده باش."

امضاش نکرده ولی این فقط از طرف هری میتونه باشه. کی دیگه میتونه پولشو با خریدن آیپد و خودکارش، برای من بریزه دور؟

در مورد سوپرایز دیگه ای که گفت کنجکاو شدم، واسه همین دوتا جعبه رو از توی اون باکس بزرگ برداشتم. زیرشون یه کاغذ قرمز رنگ خیلی مرتب تا شده. با احتیاط بازش کردم.

اینبار نفس بریده ای نکشیدم و کار دیگه ای هم نکردم چون خیلی شوکه شدم.

وقتی به اون پنتی توری و جوراب ساق دار زنونه و کمربندش نگاه کردم، آیپد و خودکارش رو کلا فراموش کردم.

هیچ حرفی ندارم.

اون پنتی صورتی و توری رو برداشتم. ازم انتظار داره اینارو بپوشم؟

من هم شوکه شدم و هم اصلا سوپرایز نشدم.

البته که این اتفاق می افتاد. البته.

اون انتظار داره که اینارو امشب براش بپوشم؟ اون داره میاد اینجا؟

یهو احساس کردم داره بهم حمله عصبی دست میده.

baby doll  |  Persion LsWhere stories live. Discover now