" جناب چونگ با من کاری داشتید؟"
یک پاشو روی پای دیگه انداخت و درحالی که فنجون قهوه اش تو دستش بود نگاهی به پسر جوان روبهروش کرد.
" ماجرای اون پسره مین یونگی و پارک جیمین چیشد؟"
" قربان خبری ازشون نیست. مثل اینکه شبانه از خونشون فرار کردند ولی هیچکس اطلاعی از مقصد اونها نداره."
" رسانه ها چطور؟"
از روی صندلی چرمش بلند شد و کنار پنجره ایستاد.
" رسانه ملی هم کاملا ضدشون حرف میزنه. بعضی رسانه های حمایتگر داخلی هم بعد از دستور شما ساکت شدند. ولی جلوی رسانه های خارجی رو نمیتونیم بگیریم."
" باید بتونین جلوشونو بگیرین. نباید هیچ چیز مانع انتخابات و بدست آوردن مقامم بشه فهمیدی؟ "
" بله قربان."
" چارلز رو بفرست دنبالشون. بهش بگو پیداشون کنه.
با اون موش های کثیف مهاجر چیکار کردی؟"" قربان همونطور که گفته بودید بهشون خونه دادم و براشون کار پیدا کردم."
" خوبه. حواست بهشون باشه تا دست از پا خطا نکنن. فکر میکنم به زودی بهشون نیاز داریم."
" بله قربان."
***
" اطراف خونه سرک بکش و مطمئن شو کسی تعقیبمون نکرده."
کارسون به نشونه تایید سری تکون داد و از در بیرون رفت." همینجوریشم هوا تاریکه. فکر نکنم کسی تونسته باشه تعقیبمون کنه."
جیمین گفت و چمدونشو از پله ها بالا کشید.
" فقط محض احتیاطه. باید حواسمون جمع باشه."
هردو چمدوناشونو جابهجا کردند و شروع به چیدنشون کردند.
" صندوقم با خودت آوردی؟"
" معلوم نبود چقدر قراره اینجا بمونیم."
روی دراوری که اونجا بود گذاشت و دستی به موهاش کشید تا مرتبشون کنه.
" جیمین یه چیزی میخوام بگم."
" هوم؟"
" اگر یه وقتی پیدامون کردن.. قول بده بدون اینکه فکر کنی فقط فرار کنی. باشه؟ "
" خودت جوابمو میدونی پس تلاش نکن."
" جیمین انقدر اعصاب منو خورد نکن. کاری که گفتم رو انجام میدی."
روشو از آینه برگردوند و به یونگی زل زد.
" تو خودت جای من بودی اینکارو میکردی؟"
ESTÁS LEYENDO
𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣ
Historia Corta" چقدر تغییر کردی." " آدما در طول زمان تغییر میکنن." " احساساتشون چی؟ احساساتشونم تغییر میکنه؟ " " بستگی به اون فرد داره که چجوری توی خاطرات و ذهن یکی موندگار بشه. " ❖︎ اسم: Nyctophilia ❖︎کاپل اصلی: یونمین ❖︎کاپل های فرعی: نامجین، ویکوک ❖︎ژانر: روم...