prt.11

386 87 5
                                    

" جناب چونگ با من کاری داشتید؟"

یک پاشو روی پای دیگه انداخت و درحالی که فنجون قهوه اش تو دستش بود نگاهی به پسر جوان رو‌به‌روش کرد.

" ماجرای اون پسره مین یونگی و پارک جیمین چیشد؟"

" قربان خبری ازشون نیست. مثل اینکه شبانه از خونشون فرار کردند ولی هیچکس اطلاعی از مقصد اونها نداره."

" رسانه ها چطور؟"

از روی صندلی چرمش بلند شد و کنار پنجره ایستاد.

" رسانه ملی هم کاملا ضدشون حرف میزنه. بعضی رسانه های حمایتگر داخلی هم بعد از دستور شما ساکت شدند. ولی جلوی رسانه های خارجی رو نمیتونیم بگیریم."

" باید بتونین جلوشونو بگیرین. نباید هیچ چیز مانع انتخابات و بدست آوردن مقامم بشه‌ فهمیدی؟ "

" بله قربان."

" چارلز رو بفرست دنبالشون. بهش بگو پیداشون کنه.
با اون موش های کثیف مهاجر چیکار کردی؟"

" قربان همونطور که گفته بودید بهشون خونه دادم و براشون کار پیدا کردم."

" خوبه. حواست بهشون باشه تا دست از پا خطا نکنن. فکر میکنم به زودی بهشون نیاز داریم."

" بله قربان."

***

" اطراف خونه سرک بکش و مطمئن شو کسی تعقیبمون نکرده."


کارسون به نشونه تایید سری تکون داد و از در بیرون رفت.

" همینجوریشم هوا تاریکه. فکر نکنم کسی تونسته باشه تعقیبمون کنه."

جیمین گفت و چمدونشو از پله ها بالا کشید.

" فقط محض احتیاطه. باید حواسمون جمع باشه."

هردو چمدوناشونو جابه‌جا کردند و شروع به چیدنشون کردند.

" صندوقم با خودت آوردی؟"

" معلوم نبود چقدر قراره اینجا بمونیم."

روی دراوری که اونجا بود گذاشت و دستی به موهاش کشید تا مرتبشون کنه.

" جیمین یه چیزی میخوام بگم."

" هوم؟"

" اگر یه وقتی پیدامون کردن.. قول بده بدون اینکه فکر کنی فقط فرار کنی. باشه؟ "

" خودت جوابمو میدونی پس تلاش نکن."

" جیمین انقدر اعصاب منو خورد نکن. کاری که گفتم رو انجام میدی."

روشو از آینه برگردوند و به یونگی زل زد.

" تو خودت جای من بودی اینکارو میکردی؟"

 𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣDonde viven las historias. Descúbrelo ahora