prt.8

492 112 24
                                    

"کوکی تند تر باد کننن! "

جونگکوک اهمیتی نداد و به کارش ادامه داد.

"یاا.. به دوست پسرم فشار نیار! "

کوکی لبخندی زد و باعث شد بادکنک از دستش شل بشه و تو اتاق به پرواز در بیاد.

جیمین چشماشو چرخوند و به هوسوک پیام داد تا از جاشون باخبر بشه‌.

" مگه نباید جوری برخورد کنیم که این فقط یه شام ساده توی یه رستورانه؟ چرا انقدر هولی؟ "

نامجون در حالی که سعی میکرد جیمینو آروم کنه، گفت اما جیمین با خوندن جواب هوسوک فریادی کشید.

" دارنن میاننن."

با شنیدنش همه دست از کارشون برداشتن و آروم روی صندلیاشون دور میز جا گرفتند. قلب جیمین از هیجان میلرزید و صورتش سرخ شده بود.

با حس گرمای دست جین به خودش اومد و نگاهشو به سمت در داد. با دیدن یونگی لبخندی زد. مشتاقانه منتظر بود تا کلاه کپشو در بیاره و بتونه رنگ جدید موهاشو ببینه.

" تو.. موهاتو رنگ کردی؟"

یونگی در حالی که رو‌به‌روش میشست پرسید.

جیمین یکم هول کرد. اصلا حواسش به موهای خودش نبود.

" آمم.. آره. گفتم یه تغییری بدم مثل تو. "

"بهت میاد."

صدای "اووو" گفتن همه بلند شد.

" زوج طوسی مشکیمون اینجانن."

کوکی درحالی که دست میزد گفت و به موهای یونگی که حالا معلوم بودند، اشاره کرد.

" شمادوتا خیلی کیوتین."

یونگی که تحمل اینجور جوا براش سخت بود بحثو عوض کرد.

" آه باشه بسه. بیاین فعلا غذا بخوریم."

.
.
.

در حالی که همشون از شدت غذا خوردن روی صندلیاشون ولو شده بودند، چند تقه ای به در خورد.

جیمین با یادآوری دلیل اصلی جمع شدنشون آهی کشید و به سمت در رفت تا بازش کنه. کیکو از گارسون گرفت و با روشن شدن شمع هاش توسط فندک گارسون، درو بست.

دستی به موهاش کشید و ژاکت قرمزشو مرتب کرد.
وقتی حس کرد به اندازه کافی خوب بنطر میرسه به سمت جایی که نشسته بودند رفت.

" تولدت مبارککک! "

یونگی از شوک دستشو روی دهنش گذاشته بود و به جیمین نگاه میکرد. برخلاف چیزی که بقیه فکر میکردند، اون داشت به اینکه صورت جیمین با اون شمعا چقدر درخشان تر به نظر میرسه فکر میکرد.

" تولدت مبارک تاریکی من."

***

صدای آهنگ توی ماشین می پیچید و جیمین با حس دستای یونگی روی دست خودش، خوشبختی رو توی اون لحظه احساس میکرد.

 𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣDonde viven las historias. Descúbrelo ahora