prt.12

616 86 12
                                    

" باورم نمیشه بالاخره سر قراریم."

دستاشو باز کرد و نفس عمیقی کشید تا بتونه اون انرژی و حس خوبی که از طبیعت می گرفت بهتر حس کنه.

" بیا بریم کنار رودخونه قدم بزنیم."

" باشه بزار یکم دیگه بمونیم."

یونگی درحالی که روی زیرانداز حصیری شون دراز کشیده بود و آفتاب چشاشو اذیت میکرد، دستشو بالای چشماش گذاشت و نگاهی به جیمین انداخت.

اینکه اونو انقدر خوشحال میدید خوشحالش میکرد. مهم نبود چی میشه.  اون همه چیشو به جیمین میداد تا اون فقط لبخند بزنه.

.
.
.

" زود باش یونگ. یکم تند تر بیا."

انگشتاشون دور هم پیچیده و مثل پلی بین اون دو نفر بودند.

یونگی سعی می کرد از بین سنگ ها و سنگ ریزه ها راهشو به درستی پیدا کنه و این برای جیمین که اونقدر ذوق داشت زیادی کند بنظر میرسید پس دستشو گرفت و با خودش کشید.

" ببین سنگ من سه بار پرید روی آب."

" اون آخری حساب نمیشه."

" اونجوری حساب کنی مال تو بازم کمتره."

" باشه مواظب باش میفتی الان."

" مواظبم‌. نگاه کن الان چهاربار شد."

یونگی درحالی که تمام حواسش به جیمین و سنگ لق زیر پاش بود، به نشونه تایید سرشو تکون داد.

" آرهه. پنج تا- "

" جیمینن! "

یونگی دستشو دراز کرد و خوشبختانه تونست کمر جیمینو درست قبل از اینکه بیفتی بگیره.

" چندبار بهت گفتم مواظب باش؟"

" باشه. ولم کن حالا."

" نمیخوام‌. اینجا جات امن تره."

" زشته یونگ. الان یکی میبینه."

" کسی که اینجا نیست."

" ممکنه بیا- "

ادامه جمله اش تو دهنش خفه شد. بعد از چند ثانیه به خودش اومد و باهاش همراهی کرد.  با گازی که از لب هاش گرفته شد، از هم جدا شدند. یونگی نگاهی به لب های جیمین که حالا بیشتر از قبل پف کرده و قرمز تر شده بودند، انداخت‌. از مارکی که گذاشته بود راضی بود.

" یونگی یه درصد فکر کردی اگر کسی مارو می دید چی میشد؟"

" حالا که نه کسی دیده نه چیزی شده."

ولی اشتباه میکرد.

***

" قربان، چطور بودین این مدت؟ "

" خوب بود همه چی غیر این ماجرای جدیدی که پیش اومده. خیلی وقت بود ندیدمتون."

 𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣحيث تعيش القصص. اكتشف الآن