" باورم نمیشه بالاخره سر قراریم."
دستاشو باز کرد و نفس عمیقی کشید تا بتونه اون انرژی و حس خوبی که از طبیعت می گرفت بهتر حس کنه.
" بیا بریم کنار رودخونه قدم بزنیم."
" باشه بزار یکم دیگه بمونیم."
یونگی درحالی که روی زیرانداز حصیری شون دراز کشیده بود و آفتاب چشاشو اذیت میکرد، دستشو بالای چشماش گذاشت و نگاهی به جیمین انداخت.
اینکه اونو انقدر خوشحال میدید خوشحالش میکرد. مهم نبود چی میشه. اون همه چیشو به جیمین میداد تا اون فقط لبخند بزنه.
.
.
." زود باش یونگ. یکم تند تر بیا."
انگشتاشون دور هم پیچیده و مثل پلی بین اون دو نفر بودند.
یونگی سعی می کرد از بین سنگ ها و سنگ ریزه ها راهشو به درستی پیدا کنه و این برای جیمین که اونقدر ذوق داشت زیادی کند بنظر میرسید پس دستشو گرفت و با خودش کشید.
" ببین سنگ من سه بار پرید روی آب."
" اون آخری حساب نمیشه."
" اونجوری حساب کنی مال تو بازم کمتره."
" باشه مواظب باش میفتی الان."
" مواظبم. نگاه کن الان چهاربار شد."
یونگی درحالی که تمام حواسش به جیمین و سنگ لق زیر پاش بود، به نشونه تایید سرشو تکون داد.
" آرهه. پنج تا- "
" جیمینن! "
یونگی دستشو دراز کرد و خوشبختانه تونست کمر جیمینو درست قبل از اینکه بیفتی بگیره.
" چندبار بهت گفتم مواظب باش؟"
" باشه. ولم کن حالا."
" نمیخوام. اینجا جات امن تره."
" زشته یونگ. الان یکی میبینه."
" کسی که اینجا نیست."
" ممکنه بیا- "
ادامه جمله اش تو دهنش خفه شد. بعد از چند ثانیه به خودش اومد و باهاش همراهی کرد. با گازی که از لب هاش گرفته شد، از هم جدا شدند. یونگی نگاهی به لب های جیمین که حالا بیشتر از قبل پف کرده و قرمز تر شده بودند، انداخت. از مارکی که گذاشته بود راضی بود.
" یونگی یه درصد فکر کردی اگر کسی مارو می دید چی میشد؟"
" حالا که نه کسی دیده نه چیزی شده."
ولی اشتباه میکرد.
***
" قربان، چطور بودین این مدت؟ "
" خوب بود همه چی غیر این ماجرای جدیدی که پیش اومده. خیلی وقت بود ندیدمتون."

أنت تقرأ
𝕹𝖞𝖈𝖙𝖔𝖕𝖍𝖎𝖑𝖎𝖆ঔৣ
القصة القصيرة" چقدر تغییر کردی." " آدما در طول زمان تغییر میکنن." " احساساتشون چی؟ احساساتشونم تغییر میکنه؟ " " بستگی به اون فرد داره که چجوری توی خاطرات و ذهن یکی موندگار بشه. " ❖︎ اسم: Nyctophilia ❖︎کاپل اصلی: یونمین ❖︎کاپل های فرعی: نامجین، ویکوک ❖︎ژانر: روم...