به محض ورود به خونه جدید بوی چوب خیس به مشامش خورد. خونه قدیمی و بزرگ بود ولی تنها خونه ای بود که میشد با مقدار پول جیسو خرید.
همینطور که تو افکار کهنه اش غرق شده بود صدای مردی که از طرف صاحب ملک فرستاده شده بود صدای سکوت افکارش رو قطع کرد:خانوم کیم فکر میکنم این خونه کاملا مناسب قیمتی که گفتید باشه همچنین خیلیم بزرگه نگران نباشید خیلی با صاحب خونه صحبت کردم که با قیمت خوب بهتون بفروشه _دستی به زیر چونه اش زد و ادامه داد_ عجیبه بااینکه این خونه خیلی قدیمیه اما دل کندن ازش براش سخته، شنیدم خونه اجدادیشونه.
+یعنی اینقدر راحت میخوان خونه اجدادیشون رو به من بفروشن؟
_راستش همونطور که میبینین این خونه بدون استفاده اس ایشون ترجیح میدن که حداقل از خونه استفاده بشه ولی یه سوال دیگه شما تنها زندگی میکنین؟! من شنیدم این خونه یکم زیادی عجیبه شبا مواظب خودتون باشید.
+آها بله ممنون!
بعد از گفت و گو با فرستندهٔ صاحب خونه مشکوک و امضا قرار داد
جیسو خسته به فکر فرو رفت و بعدش با فکر مشغول به سمت خونه فعلیش رفت تا هفته بعد به خونه مشکوک و مرموز نقل مکان کنه...
اینم از پارت اول امیدوارم بگیره و خونده بشه :(
YOU ARE READING
beyond the mirror
Fantasyدختری که یه زندگی آروم خسته کننده داره اما زندگیش به لطف یه آیینه عوض میشه هیچکس نمیدونه پشت آیینه ها چه خبره و چی میشه اگه تپیدن یه قلب زندگی یه نفر دیگه رو عوض کنه ... برای خوندن این داستان لطفا منو دنبال کنید اولین کارمه:)