part 11:love again?♡

22 6 9
                                    

*3ماه بعد

3 ماه گذشته بود و تو دنیای جادوگرها هیچ اتفاقی نیوفتاده بود به اصطلاحی آب از آب تکون نخورده بود
و این برای مینگیو بشدت عجیب بود که آیرین هنوز اقدامی نکرده بود خیلی از جادوگرهای محفل اعتقاد داشتن که نوشیدن خون جادوگران باعث مرگش شده خیلیا هم میگفتن که باز برمیگرده ، و مینگیو خیلی دلش می‌خواست مورد اول حقیقی باشه.

آهین خواهراش رو همه به محفل جادوگرها و به محفل فرستاد چون تنها کسی که فعلا از پس آیرین بر میومد خودش بود ،نیروی زمان.
اما ۳ ماه گذشته بود و هیچ خبری نشده بود شاید تاکتیک جدید خواهرش بود یا شاید منتظر یه چیز دیگه بود.
#################################

عمارت کیم:
شاید فکر کنیم خب الان تو این سه ماه گذشته جیسو بالخره مخ سهون رو زد و موفق شد از دوازه آیینه عبور کنه ،نه اشتباه کردیم.
تو این سه ماه جیسو به غیر از بوسه همون شب هیچکاری نکرد زمستون داشت میومد اما هنوز گزینه هاش برای اینکه چطوری عاشق سهون بشه جواب نمیدادن تو این سه ماه هر کاری که فکرش رو میتونست بکنه انجام داد تا بالخره تصمیم گرفت از یه نفر کمک بخواد ، جنی .

....
همینجور که کنار جنی پشت میز آشپزخونه نشسته بود و داشتند بيسکوئيت هایی که جنی برای جونگین درست کرده بود رو تو جعبه میچیدن سؤالش رو پرسید: جنی ؟
جنی سرش رو بالا اورد: بله!

+ چطور شد که عاشق جونگین شدی؟

_ آمم دقیق یادم نیست اما همونطور که تو از بچگی خیلی عاشق اوه سهون بودی منم خیلی شیفته جونگین بودم و از یه جایی به خودمون اومدیم و دیدیم همدیگه رو دوست داریم .

جیسو که هنوز به هیچ نتیجه ای نرسیده بود تازه عاشق سهون هم خطاب شده بود تصميم گرفت یه جور دیگه سؤالش رو بپرسه : میدونی که من یه زمانی عاشق سهون بودم یعنی قبل از دست دادن حافظه ام ، این چیزیه که میدونم ...

جنی جعبه های بيسکوئيتش رو ربات زد و جمع کرد و در حال بلند شدن گفت:درسته ، ولی از یه جایی به بعد هم اون رو ول کردی،حالا چرا اینو پیش کشیدی؟

+ میخوام عاشق سهون بشم.

به محض بیرون اومدن این حرف از زبون جیسو جعبه های بيسکوئيت جنی از دستش افتادن پایین: چی داری میگی جیسو؟ ، و خم شد که جعبه ها رو از رو زمین برداره
جیسو دستپاچه گفت: میدونی فقط برای برگردوندن حافظه ام میگم ، آخه فکر کنم خیلی تاثیر داره روش . مظلوم وار به جنی نگاه کرد:جنیی کمکم کن :<

_ جیسو میدونم که میخوای حافظه ات برگرده اما عاشق شدن همینجوری نیست من نمیتونم کاری برات بکنم واقعا همونطور که تو نمیتونی کاری برای رابطه من و جونگین بکنی _ جنی دوباره برگشت به آشپزخونه و جعبه هایی که انگار بيسکوئيت هاش پودر شده بودن رو ، رو میز گذاشت و به صندلی کنارش تکیه داد : ببین تو خیلی برام با ارزشی و بهترین دوستمی ولی واقعا میخوای دوباره با سهون باشی؟
جیسو یکم مکث کرد در نهایت گفت : آره مطمئنم میخوام‌ عاشقش بشم.

beyond the mirror Where stories live. Discover now